Part 17

71 17 3
                                    


اگه قرار بود این خونه‌ی بزرگ رو توصیف کنه، فقط یک کلمه براش داشت<ترس>
نمی‌خواست اعتراف کنه اما ناخودآگاهش هنوز هم ترس عمیقی نسبت به اون خونه‌ی بزرگ و درخت‌های چنار و سرو بلندش داشت. حتی فکر کردن به این موضوع هم برای هان جیسونگ سخت بود اما زمان هم ثابت کرد که بعضی چیزها هیچ وقت از بین یا کمرنگ نمی‌شن؛ مثلا یک ترس احمقانه در دوران کودکی.
به امید زود تموم شدن اون مراسم مسخره، ماشین رو داخل حیاط زیر تنها درخت بلوط پارک کرد تا هر زمانی که از بند اسارت مادرش آزاد شد، لحظه‌ای درنگ نکنه.
پله‌های بزرگ ورودی عمارت از چیزی که به یاد داشت، تمیزتر بودن. با این که زمان زیادی از اینجا بودنش نمی‌گذشت اما حس می‌کرد سال‌هاست پا به این خونه نذاشته. اگه می‌تونست بهانه‌ای بیاره، حتی امروز هم پاش رو به این مکان منحوس نمی‌ذاشت ولی کی می‌تونست جلوی اون زن ترسناک مقاومت کنه؟
سالن بزرگ هم تمیز بودن، حتی می‌تونست قسم بخوره از شدت تمیزی برق می‌زنن. این خونه تا زمانی که مادرش سرکار بود، هیچ وقت تا این‌ حد تمیزی به خودش ندیده بود. هرچند بعید می‌دونست به جز مناسبت‌های خاص هم تا این حد پیش برن! صدای قدم‌های مادرش از سمت راست، نگاهش رو به همون سمت کشوند. زن زیبایی بود. محکم و مقتدر، آروم و باوقار همراه با جدیتی که اثرات سال‌ها کار در دادگاه بود. این زن حتی لبخندش هم تاثیری روی چهره‌ی خشکش نداشت.
- ببین کی اینجاست؟ پسر عزیزم. آدرس خونه رو یادت بود؟
کلافه از تیکه‌های بی‌پایان مادرش، نفسش رو بیرون فرستاد و با ابروهای بالا رفته که چین کوچیکی روی پیشونیش انداخته بود، بهش خیره شد. از قبل خودش رو برای رگبار حرف‌هاش آماده کرده بود پس می‌تونست مدتی رو بدون شکایت تحمل کنه. درواقع امیدوار بود که زن به‌خاطر تکاپوی جشن تولدش دست از سرش برداره.
- آره متاسفانه. عمیقا دوست داشتم اون بخش از خاطراتم حذف بشه.
لبخند زن حتی اگه سعی هم نمی‌کرد، ترسناک بود و حالا با چشم‌هایی که کم از نگاه دیوانه‌وار یک قاتل کارکشته نداشتن، خطرناک‌تر هم بود.
- واقعا؟ بئوم، بیا پسر کوچولوتو ببین چقدر بامزه شده؟
زن تپلی دوان دوان بهشون نزدیک شد. جیسونگ با ابروهای بالا پریده به محبوب‌ترین فرد این خونه نگاه کرد که از قبل کمی حجیم‌تر شده. یک قدم به جلو برداشت تا به مادرش برسه و زیر گوشش با صدای آروم، جوری که به گوش خانم بئوم نرسه، پرسید:
- یکم تپل‌تر نشده؟
مادرش هم مثل خودش زمزمه کرد:
- کلسترولش بالا رفته اما به روش نیار چون روحیه‌اش هم حساس‌تر شده.
پسر با اطمینان سرش رو بالا و پایین کرد، همون قدم رو به عقب برداشت و سرجاش برگشت. پرستار مورد علاقه‌اش با صورت قرمز بالاخره بهشون رسید و جیسونگ رو کامل توی بغلش فشرد.
- آه پس عزیزم، خوش اومدی! باورم نمیشه هنوز هم مثل بچگی‌هات کامل تو بغلم جا میشی و بلند نشدی.
خنده‌ی کوتاه مادرش، نگاهش رو به سمتش چرخوند. زن لب‌هاش رو به هم فشرد تا صدای خنده‌اش بلندتر نشه و با شیطنتی کم سابقه، به چهره‌ی کلافه‌ پسرش که از نظرش خیلی بامزه شده بود، خیره شد. جیسونگ بی‌صدا روبه زن لب زد:
- در مورد قدم منم به اندازه‌ی هیکل بقیه اهمیت می‌دادی!
مادر پنجاه و هفت سالشه‌اش که از دیدن حرص خوردن پسرش لذت می‌برد، شونه‌هاش رو بالا فرستاد و ریز و کوتاه خندید. پسر دست‌هاش رو روی شونه‌ی زنی که قصد رهاییش رو نداشت، گذاشت و ازش جدا شد. دلش نمی‌اومد اون چهره‌ی مهربون رو آزار بده پس باملایمت گفت:
- توی این زندگی پدرومادرم فقط قرار بود دوتا چیز بهم بدن؛ یکی قیافه بود، یکی هم قد که حتی توی این هم کم کاری کردن.
قاضی باتجربه که پشت پرستارش کاملا مخفی شده بود، خم شد و جواب داد:
- چطور انتظار داری، چیزی که خودمون نداریم رو به شما بدیم؟ مجموع قد من خانواده‌ی پارک به زور از دومتر می‌گذره.
- اما هم تو هم خواهرت، خیلی خوشگلین. مگه نه خانم؟
خانم بئوم نمی‌خواست پسری که به اندازه‌ی بچه‌ی خودش دوستش داره، به‌خاطر چنین چیزی ناراحت بشه پس بلافاصله سعی کرد با گفتن حرفی آرومش کنه و خانم اون عمارت هم با تکون دادن سرش حرفش رو تایید کرد.
جیسونگ از روی اجبار به اون تعریف معذب کننده، لبخند قلبی شکلی زد و به بالای پله‌هایی که روبه‌روی ورودی قرار داشتن، اشاره کرد.
- ممنون. لباسام بالان مامان؟
زن باز هم با بالا و پایین کردن سرش جواب داد و پشت سرش پسرش، از پله‌ها بالا رفت. می‌تونست حدس بزنه این تعقیب‌ها به کجا می‌رسن پس سعی کرد ذهن مادرش رو از چیزی که توش می‌چرخید دور کنه.
- جیهیو نیومده؟

My Boyfie Is A Killer Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz