Part 20

82 25 13
                                    


- دوربین‌های جلوی ساختمون رو چک کردم اما هیچ گربه‌ای این مدت سقوط نکرده.
لیوان آب رو با ضرب روی کانتر کوبید و باعث شد کمی ازش روی سطح سنگیش بریزه. یه گربه از توی خونه غیب شده، این منطقیه؟ قطعا نه!
- اما...
کانگ بعد از کمی مکث، ادامه داد:
- دوربین‌هایی که روی سقف ساختمون روبه‌رو بودن رو دیدم و مشخص شد گربه‌ی مرموزمون کجاست!
نفس حبس شده‌اش رو به آرومی بیرون فرستاد و بی‌دلیل سرش رو بالا و پایین تکون داد.
- کجاست؟
- از بالکن پریده پایین اما به لطف گلدون‌هایی که همسایه‌ی طبقه‌ی پایینتون لبه‌ی بالکنش گذاشته بود، جلوی سقوطش گرفته شده و احتمالا همونجا باشه. واحد شماره‌ی هشتاد و سه...
حالا که فهمیده بود گربه زنده‌ست، احساس آرامش بیشتری می‌کرد. نمی‌تونست با مینهو تماس بگیره یا حداقل از حالش جویا بشه پس تنها کاری که در اون لحظه از دستش برمی‌اومد، پیدا کردن گربه‌ای بود که دیشب حسابی اشک پسر موردعلاقه‌اش رو درآورده.
- ممنون کانگ، جبران می‌کنم.
منتظر گرفتن جوابی از سمت فرد پشت خط نشد. تنها کسی که تا آخرین کلماتش رو هم با تمام وجود گوش می‌داد و صبر می‌کرد، مینهو بود، به جز اون وقت باارزشش رو سر هیچ‌کس هدر نمی‌داد و قرعه‌ی نیمه‌کاره موندن جملات همیشه برای کانگ میفتاد.
اهمیتی به ظاهر به هم ریخته‌اش نمی‌داد. از زمانی که مینهو رفته بود، دو ساعت می‌گذشت اما هم‌چنان با لباس خواب توی خونه پرسه می‌زد و مثل توله سگ انتظار صاحبش رو می‌کشید. الان هم برای دادن هدیه‌ای بهش و نشوندن لبخند روی صورتش خیلی عجله داشت. بلافاصله به سمت آسانسور رفت تا خودش رو به طبقه‌ی پایین برسونه. مدتی طول کشید تا به طبقه‌ی خودشون برسه و در باز بشه و کل مدت یک نگاهش به صفحه‌ی موبایل بود تا شاید جواب یکی از پیام‌هاش رو بگیره. قرار نبود برای یک ساعت و بیست و دو دقیقه دیر جواب گرفتن از مینهو ناامید بشه؛ اگه لازم می‌شد، یک سال هم برای گرفتن اون پاسخ صبر می‌کرد اما اگه می‌دونست مینهو خوشحاله؛ مثلا کنار دوست‌هاش مست کرده و مدام توی سروکله‌ی هم می‌زدن، نه الان که اون حال بد و خشمش رو دیده بود. جلوی خونه‌ای که کانگ آدرس داد ایستاد و انگشت‌هاش رو مثل شونه بین موهاش کشید تا کمی از شلختگی‌شون کم بشه‌، زنگ در رو فشرد و منتظر موند تا باز بشه. هیچ ذهنیتی از همسایه‌هاش نداشت، این خونه رو هم مثل خونه‌های قبلیش خود سازمان بررسی کرده بودن و کانگ تک‌تک ساکنینش رو از زیر ذره‌بین گذرونده بود، پس با خیال راحت داخلش مستقر شد. دلیلی نداشت با همسایه‌ها برخورد داشته باشه یا باهاشون صحبت کنه اما حالا جلوی در یکی از همون همسایه‌ها ایستاده بود و دنبال گربه‌ی گم شده‌اش می‌گشت.
زن نسبتا مسنی با ظاهری مرتب و زیبا در رو باز کرد و با لبخند محوی به مرد جوون و خوش‌تیپ روبه‌روش خیره شد. نمی‌دونست چرا هول شده؟! شاید چون نگاه نافذ زن شبیه چشم‌های تیزبین مادرش بودن ولی به هرحال سرفه‌ی آرومی کرد و با صدای آرومی گفت:
- سلام، من هان جیسونگم ساکن واحد صد و دوازده. فکر کنم گربه‌مون...
- آه واحد صد و دوازده. شما پدر دوری هستین؟
- پدر؟ دوری؟
قیافه‌ی گیج پسر باعث خنده‌ی زن شد و شروع به توضیح دادن کرد:
- همون گربه‌ی خاکستری. راستش اسم نداشت و سخت بود گربه صداش بزنم. اسم دیگه‌ای داره؟
بلافاصله سرش رو تکون داد و گفت:
- نه، اسمی نداشت.
- واقعا؟
نمی‌دونست توهم زده یا واقعا پشت اون کلمه، هزارتا «بی‌مسئولیت» و «عجیب‌غریب» مخفی بود پس به اجبار حرفش رو با جملات معقول‌تری ادامه داد.
- مدت زیادی نیست که سرپرستیش رو قبول کردم. هنوز برای اسمش تصمیم نگرفتم.
زن قانع شد و دیگه خبری از اون نگاه تحقیرآمیز و قضاوت‌کننده نبود. در رو بیشتر باز گذاشت و خودش هم جلو رفت تا گربه رو پیدا کنه.
- یکی از گلدون‌هام به لطف این پسر کوچولو خراب شد.
ساختار کلی این خونه بی‌شباهت به واحد خودشون نبود اما دکور متفاوتش کاملا نشون‌دهنده‌ی حضور یک زن بالغ داخلش بود. همه‌چیز رنگ و بوی خاصی داشت و حتی نزدیک به خونه‌ای که هر گوشه اثری از انیمه‌های مینهو داخلشون دیده می‌شد، نبود. صداش رو بالاتر برد تا به گوش زن برسه.
- هزینه‌اش رو می‌دم.
- نه مهم نیست. این چند روز خیلی بهم خوش گذشت...
بالاخره با گربه‌ی پرحاشیه‌ی توی بغلش به جیسونگ نزدیک شد. پسر نگاه کلی به سرتاپای خاکستریش انداخت و با آرامش خاطر لبخندی روی صورتش نشوند. زن گربه رو بیشتر به خودش فشرد و ادامه داد:
- راستش از نگهبان در مورد بالکن بالایی پرسیدم و دوبار هم اومدم اما شما خونه نبودین پس دیگه ناامید شدم.
خجالت زده خندید و دستش رو برای در آغوش گرفتن گربه بلند کرد.

My Boyfie Is A Killer Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang