Part 8

214 28 1
                                        


قطعه‌های جدا شده‌ی تک‌تیر محبوبش رو از کیف دوشی بزرگ و سیاه رنگ بیرون آورد و به سرعت اما‌ بادقت و حوصله مشغول نصب هر قسمت به دیگری شد. اسلحه‌ی Steyr SSG با وجود سایز نه‌چندان بزرگش دقت بالایی داشت اما به همون اندازه هم حساس بود و جز جیسونگ، هیچ‌کس جرأت استفاده‌ی آزادانه اون هم درحالی که فقط چند دقیقه فرصت داره، نداشت. با لرزش موبایل روی زمین، بدون چرخوندن سرش، از گوشه‌ی چشم بهش نگاه کرد. اسم "اوتاکوی احمق" روی گوشی کافی بود تا با آه عمیقی وسایل رو زمین بذاره و برخلاف قوانین نانوشته‌اش وسط یک مأموریت مهم، بلافاصله تماس رو برقرار کنه.
- بنفش یا قرمز؟
با اخم عمیقی سعی داشت حواسش از پنجره‌ی ساختمون بلندی که از روی پشت‌بوم بهش دید داشت، پرت نشه و حتی برای یک ثانیه هم نگاهش رو از مردی که از فاصله‌ی زیاد هم دیده می‌شد، نگیره؛ با این‌حال بدون فکر جواب داد.
- قرمز...
- باشه پس برات لباس گربه‌ای قرمز می‌خرم.
نگاه متعجبش رو از پنجره‌ی بزرگ روبه‌رو گرفت و به صفحه‌ی گوشی خیره شد.
- چرا باید برام لباس گربه‌ای قرمز بخری؟
مخاطب پشت خط ریز خندید و جیسونگ به خوبی می‌تونست چشم‌های حلال شده‌اش رو تصور کنه. مینهو با شوق همیشگی جوابش رو داد.
- پشت ویترین یک لباس گربه‌ای دیدم و نزدیک بود از ذوق جیغ بزنم. دقیقا لباس نکو-چان بود و به این فکر کردم که اگه تو بپوشیش چقدر فوق‌العاده می‌شه اما بین رنگ قرمز و بنفشش مونده بودم...
اگه جلوی پسر پرحرف رو نمی‌گرفت، تا ابد در مورد زیبایی نکو-چان و لباسش تعریف می‌کرد پس جیسونگ با کلافگی صحبت‌های بی‌پایان پسر ذوق‌زده رو برید و با حرصی که داخل صداش مشهود بود، گفت:
- مینهو هرکاری که می‌خوای بکنی، نکن! وگرنه تو و اون لباس رو با هم آتیش می‌زنم...
با دیدن چراغ خاموش «لعنتی» گفت و بلافاصله تماس رو قطع کرد. دستی بین موهای لختش کشید و با چند نفس عمیق سعی در کنترل خشمش کرد. یک مأموریت مهم به‌خاطر لباس گربه‌ای خراب شد؛ چنین لکه‌ی ننگی تا ابد در خاطرش باقی می‌موند و مقصرش هم فقط دوست پسر احمقش بود.
تفنگ رو روی زمین رها کرد و زیپ کت چرمش رو بالا کشید. قاتل کارکشته برای هر موقعیتی یک نقشه‌ی دومی داشت و هیچ کاری رو نصفه رها نمی‌کرد. سلاحش رو داخل کیف برگردوند و مثل قشنگ از جاش پرید تا با استفاده از آسانسور، خودش رو به پایین ساختمون برسونه. ایرادی نداشت اگه کیف حاوی تفنگش رو اون‌جا رها کنه؛ کسانی بودن که به سرعت وارد عمل بشن و بقایای به‌جا مونده از قاتل حرفه‌ای رو پاک کنن.
به تندی از پله‌ها گذشت و خودش رو داخل اتاقک آسانسور جا داد. با مشتی که روی دکمه‌ی طبقه‌ی همکف زد، باعث شد ارابه‌ی آهنی به راه بیفته و آخر سر، درهاش کنار رفتن تا جیسونگ عصبانی که حالا می‌تونست خروش خشمش رو میون تک‌تک سلول‌های بدنش احساس بکنه، از اون‌جا بزنه بیرون. حتم داشت به محض تموم شدن این ماجرا، فقط خدا می‌تونست به داد مینهو برسه؛ البته اگه خدایان با دوست پسرش یار بودن و جیسونگ بالاخره بعد از دوماه دوندگی دنبال اون قاچاقچی لعنتی، گیرش مینداخت.
- نمی‌ذارم قصر در بری، عوضی!
از خیابون عبور کرد و با رسیدن به ساختمونی که نشون موردنظرش اون‌جا بود، عین یک شبح از دید نگهبانانی که توی لابی پرزرق و برق حضور داشتن، رد شد. جیسونگ از قبل، به خوبی نقاط کور دوربین‌های امنیتی گوشه‌وکنار رو شناسایی کرده بود و می‌دونست نگهبان‌ها، بیشتر به تصاویر داخل مانیتور چشم می‌دوزن چون فکر می‌کردن به تمام نقاط اون مکان، اشراف دارن. به آرومی و بدون ایجاد کوچیک‌ترین ضنی، وارد اتاق پرسنل شد که با بازشدن در، یکی از کارکنان به سمتش برگشت و با دیدنش، متعجب پرسید:
- کی هستی؟ ورود افراد متفرقه به این‌جا ممنوعه!
جیسونگ کاملا مطمئن از خودش، به سمت کمدها رفت و قبل از این که درش رو باز کنه، رو به مرد دیگه جواب داد:
- جایگزین شین می‌یونگ هستم؛ سونگ هاجون. از ملاقتتون خوشوقتم.
قبل از این که مرد، سوال دیگه‌ای بپرسه، جیسونگ پیش‌دستی کرد و کارت پرسنلیش رو از جیب درآورد و مقابل چشم‌های اون شخص گرفت. بعد از تعظیم نود درجه‌ای که انجام داد، کمرش رو راست کرد.
دقایقی بعد، جیسونگ با کت و شلوار نوک‌مدادی رنگی که مختص مهمانداران هتل بود، از اون‌جا خارج شد. سالن عریض و مجلل رو پشت سر گذاشت تا به آسانسورها برسه. وقت زیادی نداشت و نمی‌تونست باز هم اجازه بده اون مجرم عوضی، عین ماهی، از دست‌هاش لیز بخوره و در بره.
الکس بندی در اتاق بزرگ و مجزای خودش، مشغول آماده‌شدن برای قرار کاری مهمش بود و چهیونگ با لوندی، روی رونش نشسته بود تا موهاش رو شونه کنه. الکس، از چونه‌اش گرفت و سرش رو نزدیک کرد تا لب‌هاشون رو به هم برسونن و بوسه‌ای داغ رو شروع کنن. حضور سه تا بادیگارد درشت هیکلی که همیشه و همه‌جا در کنارش بودن، براشون اهمیت نداشت چون اون سه نفر، به چنین صحنه‌هایی عادت داشتن.

My Boyfie Is A Killer Where stories live. Discover now