Spacial Part

98 14 0
                                    


بعد از پخش اندینگ انیمه، صفحه‌ی لپ‌تاپ رو بست و از اتاق مخصوصش که پر از اکشن فیگور و مانگا بود، خارج شد. به اطراف نگاه کرد و جیسونگ رو طبق معمول، روی مبل همیشگیش درحال نوشتن چیزهایی و چک کردن لپ‌تاپ مشکیش پیدا کرد. رد باسن دوست پسرت روی اون مبل افتاده بود چون محض رضای خدا جیسونگ حتی استایل نشستنش رو هم حین کار تغییر نمی‌داد. پاهاش کمی باز بودن و آرنج یکی از دست‌هاش روی پاش و با دست دیگه‌اش کار می‌کرد‌. گاهی با انگشت کوچیکش عینکش رو روی دماغش تنظیم می‌کرد و دوباره به کارش ادامه می‌داد و این پروسه تا اتمام کار ادامه داشت.
مینهو لخ‌لخ کنان به سمتش حرکت کرد و روی زمین، پایین میز نشست و سرش رو به لبه‌اش تکیه داد.
- نباید توی این وضعیت انیمه‌ی عاشقانه می‌دیدم، آخه اونا پر از فن سرویس‌های مسخره‌ان. آه از دخترای تسوندره بدم میاد.
جیسونگ حتی تلاش نکرد تا برای دلخوشیش هم که شده، سرش رو از لپ‌تاپ مسخره‌اش بالا بیاره تا به مشکل واقعی و دردناک دوست پسرش گوش بده. کلافه از این حجم از بی‌توجهی، در یک حرکت آنی خودش رو روی میز دراز کرد و لپ‌تاپ رو بست ولی با فریاد جیسونگ روبه‌رو شد.
- چیکار کردی، همه چیز پرید!
با چشم‌های درشت، دستش رو جلوی دهنش گرفت و بهت‌زده به پسر بزرگ‌تر نگاه کرد.
- تو... سر من داد زدی؟
جیسونگ با آهی، آرامشش رو حفظ کرد و خودکار رو هم روی میز گذاشت و کامل به سمت گربه‌ای که هوای بازی کردن به سرش زده بود، چرخید تا جمله‌اش رو طبق چیزی که مینهو می‌خواست بشنوه، تغییر بده.
- چی شده عزیزم؟
- حوصلم سر رفته.
مینهو بی‌حوصله به پسر نگاه کرد و ضربه‌ی آرومی به پیشونیش زد.
- قیافه‌ی من شبیه دلقک سیرکه که اومدی تا سرگرمت کنم؟
مینهو نچ بلندی گفت و روی میز، درحالی که حواسش بود به هیچ یک از وسایل مرد برخورد نکنه، نشست و عینک فریم مشکیش رو از روی صورت تپل قاتل جدی برداشت.
- نه اما دوست پسرمی و باید وظایفت رو به بهترین شکل انجام بدی، وگرنه من از تنهایی عقلم رو از دست میدم.
عینک جیسونگ به شکل عجیبی به مینهو می‌اومد و همین موضوع باعث شد تا به طور کامل گاردش رو نسبت بهش پایین بیاره. گاهی از ضعفی که نسبت به مینهو داشت می‌ترسید اما نمی‌تونست روزهای بدون اون رو هم تصور کنه حتی براش عجیب بود که چطور بیست و هفت سال بدون این موجود لجباز، زیبا و بامزه زندگی کرده بود. با تک خنده‌ی آرومی چشمکی تحویل پسر بچه‌ی بیست و هشت ساله‌اش داد.
- چطور می‌تونی چیزی که نداری رو از دست بدی؟
مینهو عینک رو طبق عادت جیسونگ، روی چشمش مرتب کرد و چهارزانو همونجا نشست‌ و با هیجان گفت:
- نظرت چیه بازی کنیم؟!
با وجود این که چشم‌هاش ضعیف نبودن اما دلش نمی‌خواست چشم‌های مینهو برای استفاده از اون عینک خسته بشه‌ پس اول از روی چشم‌هاش برداشت و روی لپ‌تاپ گذاشت، بعد سرش رو به نشونه‌ی منفی تکون داد.
- من کار دارم پس برو سرت رو با برنامه کودک‌هات گرم کن.
اخم محوی روی صورت زیباش نشست و پسر همیشه پرمشغله رو به عقب هل داد.
- الان واقعا حس می‌کنم یک پسر بچه‌ام و این رفتار بهم برخورد پس یا جبرانش کن یا تا یک هفته باهات قهر می‌مونم.
- می‌تونم گزینه دوم رو انتخاب کن...
- نه هیچ قهری در کار نیست، فقط باید جبرانش کنی‌.
دست‌هاش رو دو طرف دسته‌ی مبل گذاشت و خودش رو از روی میز تا پاهای جیسونگ کشوند. پسر بزرگ‌تر برای راحت‌تر شدن مینهو، عقب‌ رفت و کامل به پشتی مبل تکیه داد. مینهو بعد جا گرفتن روی صندلی جدیدی به اسم «پاهای جیسونگ» ادامه داد:
- نظرت چیه رول پلی بازی کنیم؟
قاتل کارکشته کمی فکر کرد اما هیچ توصیف درستی که احتمال می‌داد منظور مینهو باشه، در داده‌های ذهنیش پیدا نکرد پس تسلیم شد و از خودش پرسید:
- و اینی که گفتی، چی هست؟
انگار ازش پرسیده شد، فرمول غنی‌سازی اورانیوم رو براش شرح بدن که با جدیت خودش رو روی پاهاش جابه‌جا کرد و هیجان‌زده توضیح داد:
- ببین مثلا من نقش یک گروگان رو بازی می‌کنم و تو هم نقش یک قاتل‌‌‌...
- ولی من واقعا قاتلم‌.
دستش رو جلوی دهن جیسونگ گذاشت تا با بی‌موقع باز شدنش، افکارش رو به هم نزنه.
- تو پلیسی... سعی نکن حرفم رو ببری چون همین الان با این فکر که تو بغل عزرائیل صدها نفر نشستم، استرس گرفتم. من هم دزدم که تو دستگیرم کردی و من چون از خانواده‌ی مهمیم نمی‌خوام پام به زندان باز بشه پس بهت التماس می‌کنم تا بذاری برم، حتی بهت پول میدم اما تو افکار کثیف دیگه‌ای توی ذهنت بود.
بعد از تموم شدن حرف‌هاش، رضایت داد تا دستش رو از جلوی دهنش برداره و به دوست پسرش هم اجازه‌ی حرف زدن بده. جیسونگ بعد از یک نفس عمیق، تمام تحلیلاتش از این صحبت‌های بی‌سروته رو به زبون آورد:

My Boyfie Is A Killer Where stories live. Discover now