Part 10

45 10 4
                                    


کیف دستی کرمی رنگش رو از‌ روی میز برداشت و درحالی که چتری‌های نامرتب و بلندش رو عقب می‌فرستاد به دفتری که همچنان باز مونده بود، نگاه کرد.
- خب، یک جلسه برای از بین بردن فوبیاش لازمه و آهان باید در مورد اتفاقی که توی هفت سالگیش افتاده هم بیشتر حرف بزنم...
همون طور که به سمت در حرکت می‌کرد، به حرف زدن با خودش ادامه داد:
- داره خیلی سخت می‌گیره درموردش، شاید کلید ماجرا همون باشه. آه خدایا از بیمارهایی که باید توی گذشته‌اش سرک بکشم متنفرم. نمی‌شد یک ترومایی توی پنج سال اخیر زندگیت داشته باشی؟ حتما باید از نوزادیت چک کنم؟!

به چریونگ که به احترامش ایستاده بود و اشاره کرد که داری می‌ره و منشی بامزه و بانظمش هم با یک لبخند بدرقه‌اش کرد. اون دختر کاملا به شرایط کار کردن با جیهیو آشنا بود و می‌تونست‌ به راحتی جواب صدای‌ پرحرف درون مغزش رو بده. گاهی از شدت کلافگی به سالن انتظار می‌رفت و کاملا بی‌دلیل سعی می‌کرد درمورد چیزهای پیش پا افتاده با منشی عزیزش حرف‌ بزنه یا صدای بلند سریال سیتکام از اتاقش می‌اومد و وقتی چریونگ می‌پرسید کدوم قسمت رو تماشا می‌کرد، جیهیو هیچ پاسخی براش نداشت. کار کردن با روانشناسی که خودش هنوز به دیدن یک روانشناس دیگه می‌ره، پر از چالش بود که فقط آدم صبور و دقیقی مثل چریونگ از پسش برمی‌اومد.

سوار آسانسور شد و دکمه‌ی پارکینگ رو فشرد.‌ تمام مدت سعی داشت ذهنش رو نظم ببخشه و وضعیت بیمارش رو بررسی کنه اما موفق نمی‌شد و مدام موضوعات بی‌ربط مثل‌ جواب ردیف دوازده جدول‌ امروز صبح،‌ صحنه‌ی خنده‌دار ریختن مدفوع پرنده روی صورت مرد توی ذهنش می‌چرخید.
صدای زنگ گوشیش بالاخره از باتلاق خفه کننده‌ی افکارش نجات داد و بلافاصله با بیرون کشیدن و دیدن اسم مینهو لبخند بزرگی زد.
- الو؟

- سلام نونا. بیکاری؟
- آره تازه کارم تموم شد!
- عالیه، خب... آخ لعنتی،‌هی وایستا!
فریاد بلند مینهو‌ باعث شد موبایل رو کمی از گوشش فاصله بده اما با شنیدن دوباره‌ی صدای کلافه و عصبیش، اون رو سرجاش برگردوند.
- امشب برای جیسونگ تولد می‌گیرم و خیلی کوچیکه؛ درواقع جز خودمون، تو، چان و مینسو کس دیگه‌ای نیست. می‌تونی بیای؟
شنیدن اسم چان باعث شد ناخودآگاه هر دو ابروش بالا بره.

- چان هم میاد؟
- تولد خونه‌ی اونه. آدرسش رو که بلدی؟
به بند کیفش چنگ زد و بدون اهمیت به این موضوع که مینهو قادر به دیدنش نیست، سرش رو تکون داد.
- به هرحال، ساعت هشت اون‌جا باش... منتظرتم و دوستت دارم!
قبل از این که بتونه جوابی بده، تماس قطع شد. به تصویر به هم ریخته‌ی خودش داخل آینه‌ی آسانسور نگاه کرد. دستش رو مثل شونه داخل موهای لختش کشید و زیرلب‌ زمزمه کرد:
- اوه یادم رفته بود!‌ کادو چی‌ بگیرم؟‌

اولین باری که مجبور شد همراه با مادرش به روانشناس مراجعه کنه، فقط پنج سالش بود. در اون زمان که روانشناس تنها مخصوص افراد مشکل دار بود، جیهیوی خردسال برای مشکلی که حتی نمی‌دونست چیه، زیر نظر یک دکتر بود. عدم کنترل خشم، بیش فعالی و ناتوانی در درک شرایط اطرافش چیزهایی بود که اون مرد روی دلیل خفه کردن برادر کوچک‌ترش تحویل والدینش داد اما جیهیو فقط می‌خواست جیسونگ کوچولو رو ساکت کنه اون هیچ وقت نمی‌خواست با عروسک خرس برادرش رو خفه کنه یا آسیبی بهش بزنه.

My Boyfie Is A Killer Where stories live. Discover now