پارت بیست و سوم

10 5 0
                                    

پشت پلکام داغ شده بود خون توی رگ هامو گرمتر حس میکردم  امگای من خوشحال بود که الفاشو مارک کرده  میتونستم حسش کنم

"خوبی امگای من؟"
بین حس شیرین امگای "اون" صدا شدن و مدل حرف زدنش خندیدم
" اره خوبم میو خوبم"
روی پیشونیمو بوسید و بغلم کرد .. میویی که توی این چند روز دیدم خیلی با اونی که دفعه اول توی اون جنگل تاریک دیده بودم فرق میکرد . گرم تر ، مهربون تر و دوست داشتنی تر بود .. حصاری که دورش بود و همش با پوزخندای الکی مخفیش میکرد دیگه وجود نداشت

" بلاخره .. بعد از اینهمه سال مال من شدی "
"ها؟"
این همون میوعه ! عوضی ای که به من هیچی نمیگه !

"  تو میدونستی ؟ میدونستی من اونیم که .. چیزم .. اونی که .."
اره نکنه انتظار دارین برگردم بگم همونیم که قرار بوده بیای بگیریش؟ نمیگم !

" گالف فکر میکنی من کسیم که مردمو از وسط جنگل بدزدم؟"
از اون موقع میدونسته؟ حقش نبود بهش بگم الفای عوضی؟ چرا فکر کردم عوض شده ؟
" چرا بهم نگفتی؟"
" این شبیه یه درخته "
چشماش زوم گردنم بود دستمو روی زخم گردنم کشیدم
" اخ .. کجاش شبیه درخته"

دستمو گرفت و نوک انگشتامو اروم روی زخم روی گردنش که دست گل خودم بود گذاشت
" این .. شاخه هاشه و تنه و اینم برگاشه "

دستنو روی پیشونیش گذاشتم" تب داری ؟ دردگرفت گازت گرفتم؟ توهم زدی میو "

دوباره خندید.
اره اینبار نیشخند نزد،  لبخند زد، از اون مدلایی که  شب قبل از پشت نرده های اون اتاقک وقتی فکر میکرد  باردارم بهم زده بود .
گونه هام سرخ شدن حس خجالت اینشکلی بود پس نمیدونستم تاحالا

" میو .. چرا بهم نگفتی منو میشناسی؟   چرا نگفتی پدرم با پدر تو چنینی قراری داشتن .. نگفتی من قبلا دیدمت؟"
میو دستمو روی سینش گذاشت
همونطور که عضلات محکم سینش زیر دستم با هر تپش قلبش حس میشد ،  گفت" وقتی اون اتفاق افتاد تو خیلی کوچیک بودی . یه پسر بچه تپل بامزه که از قصر و پادشاه فقط بازی کردن و سوراخ سنبه هاشو برای قایم شدن بلد بود ... من وقتی تو جنگل دیدمت حتی فکرشم نمیکردم یادت بیاد من کی بودم چه برسه بخام بگم نامزدتم .. بهم حق بده نمیتونستم ریسک کنم.  با اینکه همیشه توی قلبم امید داشتم تورو پیدا میکنم ولی بازهم تا وقتی مطمعن نمیشدم تو طرف منی نمیتونستم حقیقتو بهت بگم .... گالف،  تو کسی بودی که سالها زیر سلطنت اون زندگی کردی ..نمیتونستم یک شبه نظرتو عوض کنم یا زورت کنم "

اگر اون شبی که توی جنگل سرگردون بودم میورو نمیدیدم چی
اگر برمیگشتم قصر و اخر به احتمال خیلی کم میو از روش دیگه ای پیروز میشد چی میشد ؟
اگر نمیشد چی ؟یعنی هیچوقت پدرمم بهم دربارش نمیگفت ؟
اگر میو بلافاصله بعد از دیدنم میگفت من اون پسر بچه ای ام  که باهم همبازی بودیم اگر میگفت من قرار بوده امگای اون باشم چی ؟
مامالونا چی  توی وجود من دیده بودی که اونطوری با اطمینان میگفتی من همون ادمم؟
یعنی احتمالش بود وین درباره نطفه خورشید درست بگه؟

Hinata-روبه خورشید (پایان یافته)Where stories live. Discover now