دایه فای و من جلوی زندان ایستاده بودیم
البته که صورتمو پوشونده بودم تا شناخته نشم
دایه فای میگفت اونا دنبال من بودن، اگر پیدام کنن به جرم خیانت دستگیر میشدم
الفامو ندیده بودم
از دیشب ندیده بودمش حس میکردم قلب مچاله شده ی الفام توی بدن منمیتپه دردشو با بند بند وجودم حس میکردم
نباید خودشو ازم دریغ میکرد
هرجوری بهش فکر میکردم تنها ادمی که اینجا مقصر بود منم
من میتونستم برگردم ولی برنگشتم ؛ میتونستم با تلاش بیشتر فرار کنم و نکردم ، هیچگس نمیتونست پیشبینی کنه چه اتفاقی ممکنه بیفته
شاید اولش از دست میو عصبانی بودم داشتم تمام تقصیرارو مینداختم گردن اون و یانگ و تمام اون روستای لعنتی
ولی نمیدونستم اینجوری میشه ، نمیدونستم دلیل اینکه پدرم توی زندان میفته منم
از طرفیم نمیتونم میورو مقصر بدونم ، روح اسیب دیده ی اون برای تحمل بار اسیب دیدن خانواده ی من زیادی شکسته بود
بعدا فهمیدم پیدا کردن مقصر الان کمترین اهمیت نداشت به هرحال من موندم توی روستا عاشق شدم و حالا باید پدرمو نجات بدم" زود برید و برگردید "
کیسه پول رو به دست نگهبان داد و باهموارد دخمه تاریک و ترسناک زندان شدیم ، بلاخره بعد از یک هفته طاقت فرسا میتونستم پدرمو ببینم
اشک توی چشمام میجوشید ولی جلوشو گرفتم
پسر ترای پیپاتاناپونگ باید قوی میموند
من باید یه راه حلی برای بیرون اوردن پدرم از زندان و کمک کردن به میو پیدا میکردمپدر عزیزم با لباسای خاکی و خونی ناشی از شکنجه روی علفای خشک کف زندان نشسته بود
چشماش بسته بود و دستاشو روی زانوهاش گذاشته بود میدونستم هروقت میخواد خودشو اروم بکنه این کارو میکنهدایه فای نشست پشت میله ها و صداش زد " ارباب "
کنار دایه نشستم
صورت نحیفش و زیر چشمایی که افتاده بود قلبمو به درد اورد
علی رقم همه تلاشم برای اشک نریختن اشکام سرازیر شد
دایه فای "ارباب حالتون چطوره "پدر چشماشو باز کرد و اومد جلوتر
پارچه ای که روی صورتم کشیده بودم پایین دادم
چشمای مهربون و خستش با هاله ای از اشک پر شد
دستامو از بین میله های زندان رد کردم و دستای زخمیشو تو دستم گرفتم
" کاناووت ؟ "
" اره خودمم پدر منم .. معذرت میخام منو ببخش پدر هققق من دیر اومدن "
" پدر من متاسفم.. هق .. منو ببخش "
دایه فای با بغض بلند شد و گذاشت تنها باشیم
"پسرم خودتی .. دلتنگت بودم عزیزم کجا بودی حالت خوبه اسیب ندیدی "
با حرفاش بار دیگه اشک توی چشمام جوشید
"تو خودت توی زندانی و به فکرمنی. تو خودتو دیدی ، خیلی زخمی شدی . درد داری بابا ؟ "
"منمتاسفم همش تقصیر منه"دستامو فشرد و لبخند مهربونی زد
"گریه نکن عزیزکم .. هیچی تقصیر تو نیست . الان که اینجایی و سالم و سرحال میبینمت خوشحالم الان خیالم راحته ، هیچی تقصیر تو نیست "
YOU ARE READING
Hinata-روبه خورشید (پایان یافته)
ספרות חובביםکاپل:میوگالف/برایت وین ژانر: رمنس،فلاف، امگاورس، تاریخی .. وقتی که خورشید از سمت شرق طلوع میکنه ، هنگامی که اغوش گرمشو بر روی قله های دور دست باز میکنه و نسیم صبحگاه سبزه هارو به رقص درمیاره ؛ من اونجا خواهمبود ... گالف امگای بازیگوش و سرکشی که تس...