" بابا ؟ بابا ؟ صدامو میشنوی ؟ "
دست و پاهام میلرزید میترسیدم دست به صورتش بزنم و ببینم سرده
پی یانگ وقتی دید تکون نمیخورم جلو اومد و انگشتشو روی گردن پدرم گذاشت
گفت" نبض داره ولی خیلی ضعیفه"
با شنیدون این جمله نفس تقریبا راحتی کشیدمچشمای اشکیمو به هم فشردم و از پشت حاله اشک دیدم که چشماشو باز کرد و صدای ناله ضعیف پدرمو شنیدم که گفت " ی.. یانگ "
یانگسریع دستای بیجون پدرموگرفت "خودمم پان خودمم "
اونا همدیگه رو میشناختن؟یانگ" بلند شو گالف وقت نداریم "
درست میگفت از میو خبری نداشتیم باید زودتر خودمو به اونجا میرسوندمبه هر ضرب و زوری بود پدرمو از زندان خارج کردیم
یانگ رو به جد گفت" میتونی راه بری ؟ "
جد "بله .. فکر کنم"
تمام لباساش خونی بود و از ناحیه پا آسیب دیده بود مشخص بود بدجوری صدمه دیده ولی با اینحال جا نمیزد
" اما .. "
جد" من خوبم گالف "
یانگدستی به شونه جد زد گفت"پدر گالفو از قصر ببر و یه جای امن پنهان شین تا وقتی خودم سراغتون بیام "جد مخالفت کرد "ولی ..پی "
یانگ با لحن دستوری نذاشت بیشتر ادامه بده گفت"همینکه گفتم، برو جد وقت نداریم "
بعد از اینکه مطمئن شدیم جد و پدرم از مسیر امنی دور شدن ، با عجله سمت بخش شرقی راه افتادیمبرایت" با گالف چیکار کنیم؟"
"ها؟ نکنه منممیخواینبفرستین برم ؟ "یانگ و برایت یه لحظهه هردو زیر چشمی نگاهم کردن
" چتونه؟ "اوه ! حالا کیمیخواد به اینا حالی کنه
پست سرمو خاروندم "اینجوری نگام نکنین من باردار نیستم همش نقشه بود "
_ از اولشممیدونستم یه کاسه ای زیر نیم کاسست
!
با صدای نخراشیده ی مشاور پادشاه لرزی به تنم نشست
اینا کی اومده بودن ؟به سرعت مشاور پادشاه و چندین سرباز محاصرمون کردن
مشاور گفت" پسرک فریبکار باید از همون اولش وقتی توی روستای پونگ دیدمت گردنتو میزدم "
هه بیا بزن اگرراست میگی
من برایت و یانگ درمقابل اونا خیلیم عادلانه بود نبود؟مشاور باز فریاد زد "بگیریدشون .. اون امگارو زنده میخوام "
"۲۰ نفرن ده تاش با پی یانگ۱۰ تاش با برایت "؛برایت غر زد" پس تو چیکار میکنی اولیاحضرت؟"
با نزدیک شدن اولین سرباز لگد چرخشی توی شکمش کوبیدم و داد زدم "مشاور سلطنتیمال منه "
ثانیه ای بعد درگیری بالا گرفت
از شمشیر سربازا برداشتیم و با هر توانی بود مبارزه میکردیم
برایت و یانگهرکدوم همزمان دونفر دونفر درحال مبارزه بودن
من با خودم عهد بستم گردن این ادم رذل رو میزدم
با خشم به سمتش حمله میکردم و سربازا جلومو میگرفتن نمیتونستم بهش نزدیک شم
VOCÊ ESTÁ LENDO
Hinata-روبه خورشید (پایان یافته)
Fanficکاپل:میوگالف/برایت وین ژانر: رمنس،فلاف، امگاورس، تاریخی .. وقتی که خورشید از سمت شرق طلوع میکنه ، هنگامی که اغوش گرمشو بر روی قله های دور دست باز میکنه و نسیم صبحگاه سبزه هارو به رقص درمیاره ؛ من اونجا خواهمبود ... گالف امگای بازیگوش و سرکشی که تس...