پارت سی و پنجم

6 4 1
                                    

  عصر روز بعد به محلی که قرار بود اردوگاهمون رو برپا کنیم رسیده بودیم
خبر داده بودن دِژ شهر هوا کاملا به دست دشمن افتاده
چند صد نفر دیگه هم درحال رفتن به سمت شهر تای بودند
اوضاع اصلا خوب بنظر نمیرسید
با قرار گرفتن نیروها در جایگاه خودشون بلاخره فرماندهان سپاهمو احضار کردم تا نقشه حمله مناسبی بکشیم
پی یانگ و برایت ، مشاور و وزیر جنگ من نظراتشونو درباره ی نوع حمله میدادن
دستمو روی دره ی مشخص شده نقشه گذاشتم  و گفتم" این مسیر باریک نمیتونه مسیر انتخابی ارتش دشت غربی باشه با اینکه چند روز بیشتر طول میکشه تا به شهر تای برسیم ولی میتونیم مخفیانه از این سمت عبور کنیم
"
برایت گفت" عالیجناب اگر موافق باشید من با تعدادی از افرادمون جلوتر حرکت کنم تا از امنیت مسیر مطمئن بشیم "
سری با موافقت تکون دادم، گفتم " خوبه همینکارو میکنیم باید قبل از رسیدن سپاه دشمن ، از شهر هوا محافظت کنیم . جناب وزیر جنگ لطفا مراقب باشید "

پی یانگ ادامه داد" عالیجناب ، آذوقه ی ما فقط به اندازه ی دوروز دیگه دوام میاره و اگر وزیر اعظم آذوقه هارو دیر بفرسته ممکنه اتفاق بدی بیفته "

منم نگران بودم ولی فقط باید صبر میکردم و به این ادم جدید اعتماد میکردم
چاره دیگه ای نداشتیم

" فعلا جیره بندی کنید تا به همه غذا برسه . اینطور که خبر دادن کاروان آذوقه  شب قبل از   پایتخت حرکت کرده تا ظهر فردا حتما به دستمون میرسه "
یعنی امیدوار بودم این اتفاق بیفته

گفتم" مشاور اعظم لطفا  کنید دو دسته صد نفری از افراد گارد رو برای  همراهی برایت اماده کنید "
پی یانگ تعظیمی کرد" چشم عالیجناب "

بعد از رفتن پی یانگ، برایت گفت " تو مطمئنی تا ظهر فردا میرسن؟ "
سرم با اخم های درهم فشرده شد نه مطمئن  نبودم

" نمیدونم برایت بیا فعلا صبر کنیم "

برایت با دویست نفر از ادم هایی که اماده شده بودن  جلوتر از دره باریک عبور کردن  ..

از چادر خارج شدم
جایی که چادر زده بودیم دشت پهناوری بود که کوه ها پوشیده میشد . خیالم از این بابت راحت بود که سپاه دشمن نمیتونه جای مارو پیدا کنه

" عالیجناب نامه ای رسیده"
با گرفتن طومار مهر و موم شده با نشان وزیر اعظم با نگرانی بازش کردم
نوشته بود کاروان اذوقه راه افتاده و میخواد مطمئن بشه میتونیم شهر هوا رو پس بگیریم

اون ادم به چه جرئتی خودش رو توی نقشه ها و استراتژیک های جنگی من دخالت میداد؟

پس  گرفتن شهر سقوط کرده اون هم بدون آذوقه  کافی ، فقط به معنی کشته شدن افراد بیشتر و تلفات بیشتر بود
پی یانگ جلو اومد گفت " عالیجناب چی شده ؟ خواهش میکنم چهرتونو حفظ کنید سربازا با دیدن شما انگیزه میگیرن "
درست میگفت ، نباید نگرانیمو نشون میدادم
نامه رو توی مشتم فشار دادم  و بی حرف به دست پی یانگ دادمش
پی یانگ هم مثل من با خوندش عصبی شد
" وزیر اعظم زیادی داره توی امور دخالت میکنه سرورم،  اون داره از خالی بودن خزانه به عنوان اهرم فشار استفاده میکنه !  "

Hinata-روبه خورشید (پایان یافته)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora