پود بود
با کوزه مشروبی که توی دستش داشت همینجوری که تلو تلو میخورد و جلومون در اومده بود
" فکر نمیکردین بهتون برسم ها؟ ولی یه چیزیو یادت رفته لونا ی اعظم .. مردم دشت غربی این دره هارو مثل کف دستشون میشناسن "
لحنش کشیده و گیج بود . هنوز مستهوین با کشیدن بازوم به دفاع از من جلو ایستاد
" پود .. خوا.. خواهش میکنم بزار ما بریم "
برنامش التماس کردن بود ؟
پود از محتویات بطریش سر کشید و بطری خالی رو روی زمین کوبید که با صدای بدی شکست" ولتون کنم؟ ناراحتم کردی قشنگم من میخواستم با هم یه زندگی رویایی بسازیم "
زندگی رویایی بخوره تو سرت
تلو تلو خوران به وینی که خشکش زده بود نزدیک شد و موهاشو چنگ زد
" بیا برگردیم باید بریم هنوز باهم کار داریم "
" ولم کننننن ... گالف فرار کن! ... برو! "بلافاصله خم شدم از روی زمین تیکه های شکسته بطری کوزه ای رو برداشتم وبا تیزترین قسمتش روی دست پود کشیدم
موهای وین رو ول کرد و با خشم بهم حمله کرد
" اااااخ لعنتیییی "
" میکشمت امگای عوضی انتقام دماغ شکستمو ازت میگیرم "
درست میدیدم ؟ قسمتی از جنگل با گل های روینده پر شده بود
اگر اشتباه نمیکردم گیاه های رونده معمولا بالای تپه ها و سخره ها به رشد میکرد" وین برو عقب "
قدم به قدم به سمت گیاه ها نزدیک شدم
تیکه سفال رو توی مشتم فشار دادم" همینجا چالت میکنم "
تو یه چشم به هم زدن دستاش دور گردنم حلقه شد و فشار داد
" عالیجناااااااب "
با صدای جیغ وین پام لیز خورد همونجوری که حدس زده بودم اون پایین خالی بود
با پاشیده شن خون از دهن پود، هردو باهم به پایین سقوط کردیم و نتونستم لحظه اخر دست دراز شده ی میو رو بگیرم
.
.
.
.
.
.
.
« وین »وقتی پود گردن گالفو فشار میداد توی تاریکی عالیجناب وبرایت رو دیدم که به سرعت این طرف میومدن
ولی دیر جنبیدن
تیری که برایت پرت کرده بود از پشت به پود خورده بود ولی گالف که گردنش زیر دستای پود فشرده میشد درست قبل از اینکه پی میو دستاشو بگیره همراه پود به پایین دره پرت شدخشکم زده بود
الان چه اتفاقی افتاد؟برایت زودتر از همه جنبید و از سراشیبی دره پایین رفت
پشت سرش پی میو و من هم سمت دره دویدیم
بدن بیجون پود خونین و مالی یک طرف و اونطرف تر گالف بیهوش روی زمین افتاده بودبرایت گالفو بلند کرد
صدام در نمیومد که صداش بزنم ، اگر اسمشو میگفتم و جواب نمیداد چی ..پی میو خشکش زده بود و تکون نمیخورد
کنار برایت زانو زدم و گالفو که دست هاشو دور شکمش حلقه کرده بود از روی زمین بلند کردیم
پیشونیش خراش برداشته بود و خونی بود
برایت با دست های لرزون انگشتاشو جلوی بینیش گرفت
بعد از ثانیه های طاقت فرسا گفت" نفس میکشه .. میو ببین نفس میکشه! ماتت نبرررره .. وین کمک کن بلندش کنیم "
هق هق گریه هام دست خودم نبود
YOU ARE READING
Hinata-روبه خورشید (پایان یافته)
Fanfictionکاپل:میوگالف/برایت وین ژانر: رمنس،فلاف، امگاورس، تاریخی .. وقتی که خورشید از سمت شرق طلوع میکنه ، هنگامی که اغوش گرمشو بر روی قله های دور دست باز میکنه و نسیم صبحگاه سبزه هارو به رقص درمیاره ؛ من اونجا خواهمبود ... گالف امگای بازیگوش و سرکشی که تس...