پارت بیست و ششم

8 5 1
                                    


با دیدین وینی که هنوز بالای تپه ایستاده سمتش رفتم
دستامو دور شونه هاش حلقه کردم و توی اغوشم کشیدمش
"باید بریم عزیزم هوا سرده "
وین" بنظرت کار درستی کردیم؟ "
نگاهی به سنگ‌قبر روبه روم انداختم . میخواستیم جسدشو بسوزونیم ولی میو نزاشت  . ادای احترام کردم گفتم_ اره قطعا همینطوره اونم بلاخره به ارامش‌میرسه"
وین"شاید ح با تو باشه اون هیچوقت فرصت نکرد با کسایی که واقعا دوسش داشتن زندگی کنه . ..  بریم خونه عزیزم "
با رسیدن به خونمون حس میکردم بار سنگینی که روی دوشم بوده برداشته شده انگار تمام سختی ها داشت تموم میشد
وین ام همین‌حسو داشت لبخند جذابشو به روم‌پاشید و نشست روی پاهام 

" برایت..  حسش میکنی ؟ "
"چیو؟ "
"زندگیو .. من حسش میکنم .. بوی زندگی‌حالا خیلی بیشتر توی خونمون پیچیده"
دستامو دور کمرش حلقه کردم و دستامو اروم توی لباسش فرو بردم گفتم" هوم ..فکر میکنم که ،  قشنگه "
گونه های برجسته و نرمشو بوسیدم
" ولی تو حالا که اینجایی و توی بغلمی خیلی قشنگتری"
با حلقه کردن دستاش دور گردنم سرمو پایینتر بردم و لبای گوشتیشو  بوسیدم
همسر عزیزم بیشتر میخواست با حس زبون بازیگوشش که روی لبام میکشید دهنموباز کردم و گذاشتم هرکاری میخواد بکنه
دستامو همونطور روی بدن برهنش کشیدم و  اومدم بالاتر
با حس باسن خوش فرمش روی دیکم نفسای سنگین میکشیدم و گذاشتم گوشه  گوشه دهنمو با زبونش فتح کنه .  میتونستم حس رضایت و لبخند ریزشو روی لباش حس کنم
دستامو بلاخره به نوک سینه های خوش طعمش رسوندم و لمسشون  کردم
صدای اه ریزی که کشید رو شنیدم و جری تر از قبل انگشتامو روی سینش کشیدم  و توی مشتم فشارشون دادم *ساراوات درونش گل کرد :)
"آهه "
گاز ارومی از لبش گرفتم " خوشت میاد نه؟ "
با کج کردن گردنش لبامو به رگ برجسته گردنش کشیدم  و بوسه های خیس گذاشتم
هرسانتی که میتونستم خیس بوسیدم و مکیدم و دوباره جای مارکایی که روی گردنس خودنمایی میکرد رو بوسیدم
با کمک دستاش لباسای  مزاحمشو از تنش دراوردم

وین" صبر کن "
با بلند شدنش از روی پاهام ناخواداگاه با لذت  درحالی که داشت شلوارشو از دور کمرش باز میکردنگاهش کردم
" دلم برات تنگ‌شده بود "
دوباره روی پاهام نشست "منم همینطور"

با بوسه های وحشیانه تر و عمیقتری ادامه دادیم اینبار دونه دونه نوک سینه هاشو بین انگشتام فشار دادم
"اروم اههه برایت اهه "
نوک سینشو بین لبام گرفتم و لیسیدم  هم زمان اونیکی سینشو توی مشتم فشار میدادم
باسن برهنش روی دیک پوشیده با لباسم داشت میسوخت
خودمم دست کمی از وین نداشنم دیکم درحال انفجار بود
" اههه اه خیلی خوبه امم"
"دوسش داری هوم؟  خوشمزه ای عزیزم "
شلوارمو با کمک وین از پام دراوردم
با برخورد عضوای برهنمون به همدیگه هردو آه پر لذتی کشیدیم
"اهه .. وین .. عزیزم اماده ای  ؟ "
"آره  "
باسنشو بالاتر برد و بی صبر دیکمو به سوراخ تنگش‌مالید
با حس لمس سوراخ گرمش سرم ناخوداگاه از لذت  به عقب برگشت

"اهخ وین .. داری دیوونم‌میکنی "
"آه اه یکم صبر کن عادت .. آییی"

با کف دستم باسنشو بالاتر‌گرفتم و انگشت وسط و اشارمو بدون اطلاع واردش کردم
" اخخخح اهه "
" تنگی عزیزم ..گرم و تنگی "
همونجوری که انگشتامک توی سوراخش تکون میدادم کمرشو قوس میداد . میدونستم  روی نقطه درستی دست گذاشتم
من نقطه به نقطه بدن این پسرو میشناختم
با لذت وصف نشدنی بخاطر یکی شدنمون بعد از اینهمه مدت اه میکشیدیم
نمیتونستم  منکر لذتی بشم که توی رگام جریان داشت  و با خیال آسوده نفسامونو رها میکردیم

‌"اهههه اه ب.‌ برات اههه "
"جانم .. عزیزم..  پسر قشنگم."
"برات .. اخ .. بسه خودتو میخوام "
انگشتامو اروم ازسوراخش کشیدم بیرون
روی‌پنجه پاهاش بلند شد "خودم ادامش میدم"
"دردت میگیره "
" میخوام انجامش بدم"

دستشو روی سینم‌گذاشت
روی تخت دراز کشیدم و وین درحالی که سعی داشت دیکمو روی سوراخش تنظیم کنه توی  چشم هام خیره شد
لب زد " عاشقتم"
"منم عاشقتم "
با حس فرو رفتن دیکم توی جای تنگ‌و گرمی اه غلیظی کشیدم
با هر تکونی که به بدنش میداد دیکم عمیقتر از قبل درونش فرو میرفت
حس‌مالکیت درونم غلغل میکرد
کمرمو از تخت جدا کردم و با سرعت توی سوراخش ضربه زدم
"اههه اهه اه هاه "
دستمو روی سنیه هاش میکشیدم  بدن داغش زیر دستام شروع به لرزدین کرد  و درنهایت بدنشو روی تن داغم رها گرد
"اهخ برایت .. اخ ارومتر "
"اهه الان تموم میشه اخ اه اگر.. میتونستم همین الان حاملت میکردم"
با ضربات محکم  ارضا شدم
نفس نفس زنان دستامو دور شونه هاش  حلقه کردم و پیشونیشو بوسیدم
"خوبی ؟ "
"عالیم "
گونشو نرم بوسیدم
"یکم بخواب "
وقتی وین خوابش برد  اروم بلند  شدم
بدنشو اول با حوله تمیز کردم و بعد لباس پوشیدم
تا موقعی که خوابه میتونستم به کارام برسم

به محظ خروج از خونه مچ دزدو گرفتم

یدونه محکم کوبیدم پشتش که از دادی که زد پشیمون  شدم

Hinata-روبه خورشید (پایان یافته)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora