" تو اخراجی !"جو ترسیده گفت " چ.. چرا لونا کار اشتباهی کردم؟ باور کنید من همه تلاشمو کردم وقتی نبودید وزیر اعظم به کسی شک نکنه من که به کسی نگفتم میدونستم شما باردارین بخدا هیچکس نمیدونه قبلا خبر داشتم.. اگر میفهمیدن تنبیه میشدم که چرا جلوتونو نگرفتم .. لونا توروخدا بهم رحم کنید من حتی طبیبی که آوردم قصر رو از شهر بردم بیرون لونا باور.. "
چشم های گرد شدم رو به صورت قرمز جو ، بتای احمقی که داشت پته جفتمونو میریخت رو آب دوخته بودمدستمو محکم روی دهنش گذاشتم تا دهنشو ببنده
" هیسسس بسه! اگر عالیجناب صداتو بشنوه مطمئن باش اگر من نخوام اون دیگه اخراجت میکنه!"چیه؟ مگه من علم غیب داشتم بفهمم کسالت و بی اشتهایی بخاطر بارداریه؟ من حتی حالت تهوع رایجی که همه انتظار داشتنم نداشتم ، پس ، از جو خواستم از بیرون یه طبیب بیاره تو قصر
ولی همه اینا برای زمانیه که هنوز جنگ شروع نشده بود
جو که زیر دستم بال بال زد ، دستمو از جلوی دهنش برداشتم
فکرشم نمیکردم این بتای آروم و مطیع بتونه انقدر جیغ جیغو باشه
" اخراجم نکنین لونا من به همین درآمد ناچیز نیاز دارم"
تازه داشت یادم میومد برای چی ازش شاکی بودم
یه نگاه از بالا به پایینی بهش انداختم
" باشه! دیگه بحثشو پیش نکش .. و درضمن، بار دیگه ببینم چشماتو به آلفای من دوختی با من طرفی فهمیدی ؟"
جو سرشو بالا اورد و با تعجب نگاهم کرد
" لونا .. ب.. باور کنید من این کارو نکردم من جرئتشو ندارم !"
چشم هامو بی حوصله چرخوندم و بهش پشت کردم
" خیلی خوب تو راست میگی ! برو بیرون "همزمان که جو بیرون میرفت میو با لباس تیره رنگش حاضر و اماده از اتاق خارج میشد
نشان طلایی رنگ سلطنتی روی لباسش اونقدری توی چشم بود که ابهتشو نشون بده
لبخندی زدم و از همونجایی که ایستاده بودم بهش خیره شدم
وقتی جلوتر اومد با لبخند گفت " چیشده که لونای من اینجوری داره با محبت نگام میکنه؟"
گفتم" من همیشه با محبت نگاهت میکنم آلفا فقط انگار تو نمیبینیش "
همین که اومد جلو بغلم کنه زدم زیر دستش
" درباره نزدیک شدنت بهت چی گفته بودم؟ دست نزن بهم "«میو»
وقتی برای بار دوم نذاشت بهش نزدیک بشم بغ کرده خودمو عقب کشیدم
این رفتاراش کم کم داشت دیوونم میکرد باعث میشد فکر کنم شاید دیگه دوسم نداره
ولی فرمونای گالف که با ناراحتی بیشتر شد فهمیدم نباید اینطور باشه .. هرچقدرم میگفت بهش نزدیک نشم فرموناش توی هرحالتی با شیرین و تلخ تر شدن احساسات واقعیشو بهم نشون میداد
بند لباسمو دستی کشیدم و به راهم ادامه دادم
" من با وزرا جلسه دارم اگر چیزی نیاز داشتی جو رو خبر کن . مراقب خودت باش لونا "
دلخور بودم؟ البته که بودم
بی تفاوت از اقامتگاهمون خارج شدم ولی نتونستم بازم لبخند نزنم
وقتی یاد قیافه بامزه و لپ های بادکرده گالف میفتم وقتی میگفت بهش دست نزنم به جای ناراحتی ناخوداگاه لبخند روی لب هام مینشست
خیلی بامزه شده
اعتراف میکردم از وقتی باردار شده بامزه تر شده و وای به حال روزی که بفهمه بهش میگم بامزست
BẠN ĐANG ĐỌC
Hinata-روبه خورشید (پایان یافته)
Fanfictionکاپل:میوگالف/برایت وین ژانر: رمنس،فلاف، امگاورس، تاریخی .. وقتی که خورشید از سمت شرق طلوع میکنه ، هنگامی که اغوش گرمشو بر روی قله های دور دست باز میکنه و نسیم صبحگاه سبزه هارو به رقص درمیاره ؛ من اونجا خواهمبود ... گالف امگای بازیگوش و سرکشی که تس...