پارت پنجاه و سوم

10 5 1
                                    

" زود باش میو لباساتو دربیار بیا انجامش بدیم "
با جملا ای که گالف گفت مهلت فکر کردن نداشتم
انتطارشو نداشتم هلم بده با تکون کوجیکی روی تخت افتادم
بلافاصله پایین تخت زانو زد و بین پاهام نشست
با دیدن چشم های سرخ شده و خمارش عقل از سرم میپرید
خیلی خوشگل بود
اگر  طبیب رابطه داشتن رو قدغن نمیکرد اونی که روی تخت کوبیده میشد قطعا من نبودم
"گالف .. صبر کن .. ببین منو.. "
سعی کردم  درباره کارش هشدار بدم ولی ناگهانی شلوارمو کشید پایین  و دستشو روی عضوم  حرکت داد
از خود بیخود شده به پشت روی تخت افتادم  و گذاشتم هرکاری  که میخواد بکنه
با حس زبون گرمش روی عضوم دیوونه شدم
خود جهنم  بود

دهنش فق العاده گرم بود
حرارت بدنم خیلی بالا بود
سرمو بالا اوردم و با دیدن صحنه  مقابلم قلبم یه ضربان جا انداخت
کم کم داشتم از ناز بودن بیش از حدش دیوونه میشدم 
توی هرحالتی ناز بود حتی وقتی اینجوری با اون شکم گرد  کوچیکش روی زمین زانو زده و چشمای بخار الود و خمارشو بهم دوخته
لب های سرخ شده و خیسش دور دیکم حلقه شده بود
بی طاقت دستامو روی موهاش کوتاهش گذاشتم و بدون اینکه اذیت بشه باسنمو بالا اوردم و توی دهنش کوبیدم
" اااههه لعنت بهت .. خیلی خوبه "

دیدم دستاشو بین پاهای خودش برده خودشو لمس میکنه
نیخشندی زدم و دوباره توی دهنش  کوبیدم
حرکت زبونشو روی  سر دیکم حس میکردم کاملا جهنمی

با حس نزدیک شدن، سرشو بیشتر روی دیکم فشار دادم و  تا دهنش سختتر به فاک بره
روانیم میکرد
با نفس بلندی خالی شدم
میخواستم بکشم بیرون که نذاشت
با گرفتن زانوهام نگهم داشت و همرو توی دهنش نگهداشت و بعد قورت داد
هرکاری که میکرد حس میکردم یه جون از جونام کم میشه
طبیب لعنتی
سرخ شده بود و خیلی خیلی ناز
با شستم کام شیری رنگ رو از گوشه لب هاش پاک  کردم
" جایزتو دوست داشتی ؟"
روی پاهاش ایستاد
میدیدم زانوهاش میلرزن
حدس میزدم بحاطر بارداری تحریک شده
گفتم" بابت چی"
" چون شوهر خوبی بودی..  برام هلو چیدی و کولم کردی "
جلوتر اومد با ناز ذاتیش روی پاهام نشست
رون پاهاش  با کام خودش پوشیده شده بود
فکر کنم با دستاش خودشو خلاص کرده
کف دستمو روی باسن گرد و نرمش سفت کردم
" قسم میخورم اگر طبیب رابطه رو ممنوع نمیکرد الان اونی که داشت با  افتخار لبخند میزد من بودم نه تو ...
چطور تونستی وقتی من هستم از دستات استفاده کنی؟ هوم؟  "
با یه حرکت جاهامو عوض کردم
بدنشو باملایمت روی نرمی تشک تخت گذاشتم و با تسلط کامل بهش خیره شدم
کامش روی پاهاش برق میزد
برای بار هزارم  طبیب رو  لعنت کردم
هر لحظه امشب برام عذاب بود
وقتی با اون حالت بامزش پایین درخت با شکم جلو افتاده دستاشو پشتش قلاب کرده بود و سرخ میشد چجوری خودمو نگهداشتم تا نخورمش ؟

خم  شدم جای جای صورتشو بوسیدم
"  هه ههه هاااا ... ن.. نکن .. قلقلکم میاد "

وقتی دستاشو روی موهام گذاشت کشیدم  عقب
نمیتونستیم رابطه  داشته باشیم  ولی طبیب نگفت کار دیگه نکنین که
تا وقتی دیکمو واردش نکنم که ایرادی نداشت ها؟
بلند شدم از پایین تخت کمربند لباسمو برداشتم
قبل از خم شدن به  سمت دستاش،   لبهاشو خیس بوسیدم
" میو "
ناله میکرد
بیشتر از یه گرگ امگا،  شبیه یه بچه گربه بود
جوابشو ندادم .. در عوض مچ هردو دستشو کنار هم بالای سرش گذاشتم و با کمربند پارچه ای لباسم بستم

Hinata-روبه خورشید (پایان یافته)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora