پارت پنجاه و یکم

10 6 4
                                    


" خوبی ؟"

وین بالای سرم بود و دستمو گرفته بود
چشمامو دور تا دور اتاق چرخوندم و با ندیدن میو قلبم فشرده شد
باورم نمیشد چون من بهش گفتم وقتی  بیدار شدم نمیخوام ببینمت اونم واقعا اینجا نیست
از خداش بوده
میدونستم منتظر یه فرصت بوده که از دستم خلاص بشه
"اون عوضی کجاست ؟"
" اهم اهم!"

برایت یه گوشه ایستاده بود و میخواست توجهمو جلب کنه
زیر چشمی نگاهش کردم
" چیه؟ شوهر خودمه هرجوری بخوام صداش میکنم"
برایت سرشو با تاسف تکون داد
" لونا یکم مراقب  حرفاتون باشید جلوی خدمتکارا "
جو لیوان  اب رو گذاشت روی میز کنارم خیلی راحت و اسوده گفت " اشکالی نداره سرورم من عادت کردم فوحشای لونارو به عالیجناب بشنوم "
وین دستشو از دستم دراورد و به جو توپید" مراقب حرف زدنت باش !! "
جو مثل توله سگ کتک خورده سرشو انداخت پایین و رفت بیرون
برایت نشست کنارم
چشماش یه جوری به شکمم زل زده بود انگار چقدره حالا

امگاهای نر موقع بارداری شکمشون زیاد بزرگ  نمیشد  ولی انگار برای برایت خیلی عجیب بود
انگاری تمام عمرش امگای باردار ندیده

" به چی زل زدی ؟"
صدام خش دار بود
اب دهانشو قورت داد گفت " میتونم؟.. "

بیچاره !

خودمو کشیدم بالا و سرجام نشستم
" بهت اجازه میدم "
ردیف دندوناشو نشون داد و با احتیاط دستشو روی شکمم گذاشت
" ووووووییی حس عجیبیه "
وین فقط با تاسف سرتکون میداد
وین " به ارزوت رسیدی ها؟"

تاحالا برایتو انقد خر ذوق ندیدم

لبخند از رو  لبش پاک نمیشد
گفت " اره اره خیلی خوشحالم .. هااا !!! داره تکون میخوررررره وین ببینننننن!  "

اره اینطور که معلومه شدم اسباب بازی برایت
وینم با خوشحالی دستشو روی شکمم گداشت انگار دارن عبادت میکنن

چشماشون برق میزد  داشت دلم میسوخت دیگه واقعا برای اینکه دلشون نشکنه گفتم " تولمون انکار از دیدن عموهاش خوشحاله "

چشمامو تو کاسه گردوندم
چه لوس
روانیا

دوتایی جیغ میزدن
در که باز شد طبیب اومد داخل برایت و وین هردو با سرفه های الکی گلوشونو صاف کردن و رفتن عقب
ایستادن

طبیب احترام گذاشت و زانوزد پایین تختم
" میبینم که بیدار شدید لونا چه احساسی دارید؟"

" خوبم یعنی تقریبا... یکم سرگیجه دارم "

طبیب سرشو تکون داد و روی کاغذی چیزی نوشت
" به عالیجناب واچیراوات عرض کرده بودم شما دچار فشارخون بارداری شدید نباید توی محیط متشنج قرار بگیرید. استرس و اضطراب در این جور مواقع مثل سم عمل میکنه  "
پاهامو از تخت اویزون کردم گفتم " فشار خون؟ .. طبیب بهم بگید این خطرناک نیست؟"

Hinata-روبه خورشید (پایان یافته)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora