«میو»
با درگیری چند ساعته و اسیب دیدن تعداد زیادی از افراد خودی و دشمن کم کم سپاه دشت غربی عقب نشینی کردن ولی ما اسیب زیادی دیده بودیم
سربازای زخمی و کشته زیادی داشتیم
تمام چادرها اتش گرفته بود و تعداد پزشک های ارتشم کم بودناز وقتی گالف و وین رو فرستادم که برن سه ساعتی میگذشت و این دلشوره ای که دست از سرم برنمیداشت کمکم داشت روانیم میکرد
به جد که کنارم داشت تعداد کشته و زخمی هارو تند تند میخوند گفتم" جد .. برو دنبال مشاور و وزیر جنگ سریع "
حس میکردم الفام نگران و ناراحته انگار قلبم از سینه کنده میشد
وقتی برایت وپی یانگ رسیدن گفتم " زخمی هارو سرشماری کنید کشته ها و کسایی که حالشون وخیمه رو به پایتخت بفرستید "
پی یانگ که زخم عمیقی روی بازوش بود ولی هنوز خم به ابرو نیاورده بود گفت " میخواید جیکار کنید سرورم "
نگاهمو دور تا دور چرخوندم . این جنگ زیادی داشت ادامه پیدا میکرد
اول باید وزیر اعظم و درباریارو سر جاشون مینشوندم تا منو دسته کم نگیرن
من از تصمیمم مطمعن بودم نیازی به فکر کردن دوباره نداشتم
مصمم گفتم " دژ (قلعه) هوارو پس میگیرم "
برایت " ولی... "
" میدونم .. اسیب زیادی به ارتش وارد شده ولی هنوز تلفات کمتری نسبت به دشمن داریم . همینقدر که ما اسیب دیدیم ارتش دشمن هم ضعیف شده . یا الان بهترین موقعیت رو از دست میدیم یا با حمله ناگهانی قلعه رو پس میگیریم !"
پی یانگ آهی کشید و روی چوب های نیمه سوخته نشست " درسته .. برایت .. این اخرین امیدمون برای پیروزیه اونا انتظار حمله رو ندارن "ادامه دادم" پی یانگ لطفا همراه سربازای زخمی بهم پایتخت برگردید "
پی یانگ بلافاصله مخالفت کرد " چون پیر و زخمی شدم میخواید که برم ؟ من مشاور شما ام عالیجناب نمیتونم رهاتون کنم"
صورت خاکی و زخمی برایت و چشم های نگرانش بهم دوخته شده بود و پی یانگی که عمیقا زخمی شده بودآیا بار مسئولیت همه اینا برای من زیادی سنگین نبود؟
من حتی نمیدونستم لونام الان به جای امنی رسیده یا نه
نمیدونستم همسر مورد اعتمادترین و بهترین رفیقم حالش خوبه یا نه
و پی یانگ که از زمان نوجوونی همیشه مثل یه پدر هوامو داشته
نفسمو آه مانند بیرون دادم و پی یانگ رو بلند کردم و با احتیاط بخاطر دست مجروحش، در آغوشم گرفتمش" پی .. لطفا مجبورم نکن از دستور سلطنتی استفاده کنم .. تو همیشه و همه جا همراهم بودی و ارزشمندترین کسی هستی که دارم، لطفا به حرفم گوش بده .. بهت قول میدم به زودی تو پایتخت همدیگه رو میبینیم "
پی یانگ دستشو روی شونه هام کوبید و سرشو با موافقت تکون داد
برایت هم با چشم هایی که نم اشک رو میتونستم به خوبی توش ببینم گفت " لطفامراقب خودت باش پی "
پی یانگ هشدار گونه گفت " شما دوتا ! حواستون به همدیگه باشه نمیخوام زخم و زیلی ببینمتون باشه ؟"
YOU ARE READING
Hinata-روبه خورشید (پایان یافته)
Fanfictionکاپل:میوگالف/برایت وین ژانر: رمنس،فلاف، امگاورس، تاریخی .. وقتی که خورشید از سمت شرق طلوع میکنه ، هنگامی که اغوش گرمشو بر روی قله های دور دست باز میکنه و نسیم صبحگاه سبزه هارو به رقص درمیاره ؛ من اونجا خواهمبود ... گالف امگای بازیگوش و سرکشی که تس...