پارت سی و نهم

7 5 2
                                    

«میو»

با درگیری چند ساعته و اسیب دیدن تعداد زیادی از افراد خودی و دشمن کم کم سپاه دشت غربی عقب نشینی کردن ولی ما اسیب زیادی دیده بودیم  
سربازای زخمی و کشته زیادی داشتیم
تمام چادرها  اتش گرفته بود و تعداد پزشک های ارتشم کم بودن

از وقتی گالف و وین رو فرستادم که برن سه ساعتی میگذشت و این دلشوره ای که دست از سرم برنمیداشت  کمکم داشت روانیم میکرد
به جد که کنارم داشت تعداد کشته و زخمی هارو تند تند میخوند گفتم"  جد .. برو دنبال مشاور و وزیر جنگ سریع "
حس میکردم الفام نگران و ناراحته انگار قلبم از سینه کنده میشد
وقتی برایت وپی یانگ رسیدن گفتم " زخمی هارو سرشماری کنید کشته ها و کسایی که حالشون وخیمه رو به پایتخت بفرستید "
پی یانگ که زخم عمیقی روی بازوش بود ولی هنوز خم به ابرو نیاورده بود گفت " میخواید جیکار کنید سرورم "
نگاهمو دور تا دور چرخوندم . این جنگ زیادی داشت ادامه پیدا میکرد
اول باید وزیر اعظم و درباریارو سر جاشون مینشوندم  تا منو دسته کم نگیرن
من از تصمیمم مطمعن بودم نیازی به فکر کردن دوباره نداشتم
مصمم گفتم " دژ (قلعه) هوارو پس میگیرم  "
برایت " ولی... "
" میدونم .. اسیب زیادی به ارتش  وارد شده  ولی هنوز تلفات  کمتری نسبت به دشمن داریم . همینقدر که ما اسیب  دیدیم ارتش دشمن هم  ضعیف شده . یا الان بهترین  موقعیت رو از دست میدیم یا با حمله ناگهانی قلعه رو پس میگیریم  !"
پی یانگ آهی کشید و روی چوب های نیمه سوخته نشست  " درسته .. برایت .. این اخرین امیدمون برای پیروزیه اونا انتظار حمله رو ندارن  "

ادامه دادم" پی یانگ لطفا همراه سربازای زخمی بهم پایتخت برگردید "
پی یانگ بلافاصله مخالفت کرد " چون پیر و زخمی شدم میخواید که برم ؟ من مشاور شما ام عالیجناب نمیتونم رهاتون کنم"
صورت خاکی و زخمی برایت  و چشم های  نگرانش بهم دوخته شده بود  و پی یانگی که عمیقا زخمی شده بود

آیا بار مسئولیت همه اینا  برای من زیادی سنگین نبود؟
من حتی نمیدونستم لونام الان به جای امنی رسیده یا نه
نمیدونستم همسر مورد اعتمادترین و بهترین رفیقم حالش خوبه یا نه
و پی یانگ که از زمان نوجوونی همیشه مثل یه پدر هوامو داشته
نفسمو آه مانند بیرون دادم و پی یانگ  رو بلند کردم و با احتیاط بخاطر دست مجروحش،  در آغوشم گرفتمش

" پی .. لطفا مجبورم نکن از دستور سلطنتی استفاده کنم .. تو همیشه و همه جا همراهم بودی و ارزشمندترین کسی هستی که دارم،  لطفا به حرفم گوش بده .. بهت قول میدم به زودی تو  پایتخت همدیگه رو میبینیم "

پی یانگ دستشو روی شونه هام کوبید و سرشو با موافقت تکون داد
برایت هم با چشم هایی که نم اشک رو میتونستم  به خوبی توش ببینم گفت " لطفامراقب خودت باش پی "
پی یانگ هشدار گونه گفت " شما دوتا ! حواستون به همدیگه باشه نمیخوام زخم و زیلی ببینمتون باشه ؟"

Hinata-روبه خورشید (پایان یافته)Where stories live. Discover now