ꮅꭿᖇꮏ 11 📃💗💍

182 38 98
                                    

از دید تهیونگ

در اتاقم بدون اطلاع باز شد اخم کردم همراه با صندلیم چرخیدم ، مامان در پشت سرش بست

بینا:‌ اوضاع چطوره؟

تهیونگ: دوست ندارم همینجوری میاین داخل

لبخندش کم کم محو شد ، تک خنده زد

بینا: متاسفم فکر میکردم به عنوان مادرت....

تهیونگ: کاری دارین؟

بینا: مثل اینکه بازم صحبتمون خوب پیش نمیره پس میرم سر اصل مطلب

جدی رو به روی میزم ایستاد

بینا: امشب مراسم نامزدی ژوئن و افراد مهمی دعوت هستن از جمله کل خانواده‌ ما ، پدربزرگت تاکید کرد باید همراه هم حضور پیدا کنیم امروزم زودتر میری خونه همراه جیمین آماده میشید و میاین عمارت تا باهم بریم متوجه شدی؟

بی‌حوصله سرم تکون دادم

بینا: میدونم خوشت نمیاد این سوال بپرسم اما سعی کن نگرانی های یک مادر درک کنی

ابروم بالا انداختم و منتظر ادامه‌ی حرفش موندم

بینا: تو و جیمین...باهم مشکلی ندارین؟

تهیونگ: حقیقت میخوای بشنوین؟

نگران سرش تکون داد پوزخند زدم

تهیونگ: ذره‌ای بهش اهمیت نمیدم پس برید از خودش بپرسید!

نفسش کلافه بیرون داد و به دست چپم اشاره کرد ، نگاهی به دستم انداختم

بینا: درست نیست جلوی رسانه‌ها و کارمندا حلقه‌ی ازدواجت دستت نمیکنی...همین الانم کلی شایعه درباره‌ی ازدواجتون هست

تهیونگ: حلقه دستم نمیکنم چون به کسی متعهد نیستم ، این ازدواج جز دردسر برای من چیزی نداره و حرفای بقیه هم حقیقت دارن

بینا: چرا سعی نمیکنی کمی جیمین بشناسی؟!...مجبورت نمیکنم قبولش کنی اصلا! فقط بشناسش

نگاهم کلافه ازش گرفتم و خودم سرگرم برگه‌های روی میز کردم

تهیونگ: حرفتون زدین و امشب هم میام اگه دیگه اجباری نیست میتونین برید ، کلی کار دارم

بینا: باشه ، میبینمت پسرم

صدای پاشنه کفشش شنیدم نیم نگاهی بهش انداختم ، از دفترم خارج شد عصبی به صندلیم تکیه زدم

************************
از دید جیمین

ادکلن برداشتم پشت گوش و روی ساق دستم اسپری کردم از اتاقم بیرون اومدم

ادکلن برداشتم پشت گوش و روی ساق دستم اسپری کردم از اتاقم بیرون اومدم

Hoppla! Dieses Bild entspricht nicht unseren inhaltlichen Richtlinien. Um mit dem Veröffentlichen fortfahren zu können, entferne es bitte oder lade ein anderes Bild hoch.
💍Mꮛlꮂꮻᖇꮂꭶm💍 Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt