ꮅꭿᖇꮏ 9 📃💗💍

184 39 103
                                    

از دید جیمین

جلوی مهدکودک ایستادم و نگاهی به آدرسی که جین برام فرستاده بود انداختم

جیمین: خودشه

همراه با مدارکم از ماشین پیاده شدم و سمت مهد رفتم ، از کنار هر بچه‌ای میگذشتم لبخند روی لبم میوورد و از تصمیمم بیشتر مطمعن میشدم ، رو به روی اتاق مدیریت ایستادم و با یک نفس عمیق در زدم

...: بله

در باز کردم و رفتم داخل ، پسری کیوت و خوش چهره که بهش میخورد تقریا هم سن من باشه با لبخند بلند شد

جیمین: ام پارک جیمین هستم

....: بفرمایید

در پشت سرم بستم و نزدیک‌تر رفتم ، سمتم اومد و دستش جلوم گرفت

...: چا وون هستم

با لبخند دستش گرفتم

جیمین: خوشبختم

با دستش راهنماییم کرد روی مبل نشستم و اونم رو به روم نشست ، مدارکم سمتش گرفتم

جیمین: اینا مدارک من هستن

ازم گرفتشون و بررسی‌شون کرد

وون: عالیه ، جین بهم گفت به بچه‌ها خیلی علاقه دارین درسته؟

لبخند عمیق زدم

جیمین: درسته ، اونا بهم انرژی زیادی میدن باعث میشن از دنیای خودم برای مدتی دور بشم و یکجورایی من بهشون نیاز دارم تا اونا به من

وون لبخند زد مدارکم روی میز گذاشت

وون: شما استخدامین

متعجب خندیدم

جیمین: جدی!؟

وون: البته...من به افرادی نیاز دارم که به بچه ها اهمیت میدن و شما بهترین فرد هستین ، هم مدارکتون کامل بودن هم عشقتون به بچه ها

جیمین: خیلی ممنونم

وون: خواهش میکنم ، میتونین از فردا کارتون شروع کنید فقط تو چه کاری بیشتر تخصص دارین؟

جیمین: نقاشی...میخوام باهاشون نقاشی بکشم

وون تک خنده زد و سرش تکون داد

وون: باشه

بلند شدم وون هم بلند شد

جیمین: ممنون که بهم اعتماد کردین

وون: دوست جین دوست منم هست ، میتونیم دوست باشیم درسته؟!

جیمین: البته!

باهم دیگه دست دادیم

وون: فردا میبینمت جیمین

بخاطر رفتار صمیمانش حس خوبی میگرفتم

جیمین: همچنین وون

************************

لیوان‌های سوجو به همدیگه زدیم

💍Mꮛlꮂꮻᖇꮂꭶm💍 Onde histórias criam vida. Descubra agora