از دید جیمین
جلوی مهدکودک ایستادم و نگاهی به آدرسی که جین برام فرستاده بود انداختم
جیمین: خودشه
همراه با مدارکم از ماشین پیاده شدم و سمت مهد رفتم ، از کنار هر بچهای میگذشتم لبخند روی لبم میوورد و از تصمیمم بیشتر مطمعن میشدم ، رو به روی اتاق مدیریت ایستادم و با یک نفس عمیق در زدم
...: بله
در باز کردم و رفتم داخل ، پسری کیوت و خوش چهره که بهش میخورد تقریا هم سن من باشه با لبخند بلند شد
جیمین: ام پارک جیمین هستم
....: بفرمایید
در پشت سرم بستم و نزدیکتر رفتم ، سمتم اومد و دستش جلوم گرفت
...: چا وون هستم
با لبخند دستش گرفتم
جیمین: خوشبختم
با دستش راهنماییم کرد روی مبل نشستم و اونم رو به روم نشست ، مدارکم سمتش گرفتم
جیمین: اینا مدارک من هستن
ازم گرفتشون و بررسیشون کرد
وون: عالیه ، جین بهم گفت به بچهها خیلی علاقه دارین درسته؟
لبخند عمیق زدم
جیمین: درسته ، اونا بهم انرژی زیادی میدن باعث میشن از دنیای خودم برای مدتی دور بشم و یکجورایی من بهشون نیاز دارم تا اونا به من
وون لبخند زد مدارکم روی میز گذاشت
وون: شما استخدامین
متعجب خندیدم
جیمین: جدی!؟
وون: البته...من به افرادی نیاز دارم که به بچه ها اهمیت میدن و شما بهترین فرد هستین ، هم مدارکتون کامل بودن هم عشقتون به بچه ها
جیمین: خیلی ممنونم
وون: خواهش میکنم ، میتونین از فردا کارتون شروع کنید فقط تو چه کاری بیشتر تخصص دارین؟
جیمین: نقاشی...میخوام باهاشون نقاشی بکشم
وون تک خنده زد و سرش تکون داد
وون: باشه
بلند شدم وون هم بلند شد
جیمین: ممنون که بهم اعتماد کردین
وون: دوست جین دوست منم هست ، میتونیم دوست باشیم درسته؟!
جیمین: البته!
باهم دیگه دست دادیم
وون: فردا میبینمت جیمین
بخاطر رفتار صمیمانش حس خوبی میگرفتم
جیمین: همچنین وون
************************
لیوانهای سوجو به همدیگه زدیم
VOCÊ ESTÁ LENDO
💍Mꮛlꮂꮻᖇꮂꭶm💍
Fanfic💗meliorism💗 💗بهبودی💗 💍✨💍✨💍✨💍✨💍✨💍✨💍✨💍 ...: حواسش هست همه حالشون خوب باشه ، اما دریغ از قبول ذرهای کمک برای خودش! لبخند غمگین زد کمی از قهوهاش نوشید ...: شاید باید بدون گفتن چیزی بهش کمک کنیم. *************************** ...: مطمعنم تا...