از دید جیمین
برنج و کیمچی داخل ظرف غذا ریختم روی صندلی نشستم که تازه احساس خستگی کردم ، دستم روی شکم 6ماهم کشیدم
جیمین: شماهم مثل من هیجان زدهاین!؟
لگد ریزی زیر دستم حس کردم لبخند عمیق زدم ، روزی که تهیونگ متوجه شد دوقلو باردارم هیچوقت فراموش نمیکنم ، از منم بیشتر اشک شوق ریخت
بینا: جیمین!؟
سرم بالا گرفتم عمه دست به سینه رو به روم ایستاد
بینا: تو دوباره چشم من دور دیدی بلند شدی!؟ گفتم دیگه لازم نیست برای تهیونگ غذا درست کنی خودم اینکار میکنم ، تهیونگ هردفعه میفهمه تو غذا درست کردی کلی نگرانت میشه
جیمین: اما من حالم خوبه!
کنارم نشست و دستم گرفت
بینا: الان خوبی بعدا بگی کمرت درد گرفته دلیلش یادآوری میکنم!
جیمین: چشم رعایت میکنم
بینا: خوبه ، تهیونگ میخواست بیاد دنبالت ولی من نذاشتم
دلخور نگاهش کردم
جیمین: یااا چرا نذاشتین بیاد!؟
لبخند عمیقی زد
بینا: عزیزم حس کردم ممکنه دوباره حالت بد شه برای همین تهیونگ گفت مطب دکتر منتظرت میمونه
سریع بلند شدم عمه نگران جلوم گرفت
بینا: آروم باش جیمین دوباره نفست میگیره!همین الان گفتی رعایت میکنی
جیمین: مراقبم مراقبم
بینا: برای فهمیدن جنسیت بچهها خوشحالی یا دیدن تهیونگ!؟
جیمین: هردوش!!!
ظرف غذارو برداشتم
بینا: بده من بیارم...
جیمین: من رفتمممم
قبل اینکه ظرف بگیره سریع از اشپزخونه بیرون اومدم
بینا: ای خدا از دست تو! جین بیرون منتظرتههه
جیمین: مرسیی
از عمارت خارج شدم جین از ماشین پیاده شد
جین: این چیه!؟
به ظرف غذا اشاره کرد نزدیکش شدم
جیمین: غذای تهیونگ
جین: یااا تو چرا گوش نمیدی؟ ایستادن روی پاهات اونم تو این موقعیت برات ضرر داره! حتما به دکترت میگم!
جیمین: هیونگ حوصلم سر میره!
جین: خب نقاشی بکش!
جیمین: تازه یکی کامل کردم نمیتونم همیشه نقاشی بکشم!
متاسف سرش تکون داد ظرف غذا از دستم گرفت و در ماشین باز کرد
جین: حداقل خودت نمیووردیش
ŞİMDİ OKUDUĞUN
💍Mꮛlꮂꮻᖇꮂꭶm💍
Hayran Kurgu💗meliorism💗 💗بهبودی💗 💍✨💍✨💍✨💍✨💍✨💍✨💍✨💍 ...: حواسش هست همه حالشون خوب باشه ، اما دریغ از قبول ذرهای کمک برای خودش! لبخند غمگین زد کمی از قهوهاش نوشید ...: شاید باید بدون گفتن چیزی بهش کمک کنیم. *************************** ...: مطمعنم تا...