ꮅꭿᖇꮏ 34 📃💗💍

194 41 67
                                    

از دید تهیونگ

کلافه موهام چنگ زدم ، در طول مسیر جیمین حرفی نزد و منم نمیدونستم از کجا شروع کنم ، سمت اتاقمون رفتم از حموم بیرون اومد

تهیونگ: جیمین!؟

برگشت سمتم لبام زبون زدم

تهیونگ: تو سالن منتظرتم

سرش تکون داد از اتاق خارج شدم ، روی مبل نشستم و سرم بین دستام گرفتم ، ذهنم باید جمع‌جور میکردم

جیمین: بلاخره میخوای حرف بزنی!؟

سرم بالا گرفتم لبخند زد ، شرمنده نگاهش کردم

تهیونگ: م.من...متاسفم

جیمین: برای چی!؟

تهیونگ: چرا بهم نگفتی تو ، خب همون...

جیمین: منظورت رحم پنهان؟

سرم تکون دادم یک نفس عمیق کشید

جیمین: تو برای بچه‌دار شدن آماده نبودی منم حس کردم این موضوع بهتره سر یک فرصت مناسب بگم

تهیونگ: جیمین منظورم این نبود کلا بچه نمیخوام! وقتی یونجو با اون کارش ناامیدم کرد نیاز به کمی زمان داشتم

جیمین: میدونم ته! من مشکلی بابتش ندارم

تهیونگ: ولی من دارم!!

متعجب نگام کرد کلافه موهام بهم ریختم

تهیونگ: زمانی به تو ‌دلبستم کلا فراموش کردم بچه‌ای میخوام چون تو از همچی برام باارزش‌تری ، وقتی ازم پرسیدی نظرم درباره‌ی بچه ها چیه فکر کردم منظورت اینه از پرورشگاه بچه بیاریم منم آمادگیش نداشتم بچه‌‌ای که از خون خودم نیست بغل بگیرم!!

یک نفس عمیق کشیدم

تهیونگ: تو باید بهم میگفتی میتونیم بچه‌دار شیم ، هروقت جونگکوک و هوسوک میدیدم حسرت میخوردم اونا میتونن بچه‌دار شن ‌ولی ما نمیتونیم...

جیمین: تهیونگ اگه من این رحم نداشتم تو...بعد یک مدت ازم جدا میشدی؟

شکه نگاهش کردم ، سرش پایین انداخته بود

جیمین: پدر شدن آرزوی توعه و حقم داری ، من باید خوشحال باشم این رحم دارم

اخم کردم و بلند شدم

تهیونگ: جیمین من همین الان گفتم اینقدر برام باارزشی که بچه‌دار شدنمون و نشدنمون برام مهم نیست!!

جیمین: و همین الانم گفتی حسرت زندگی جونگکوک و هوسوک میخوردی

تازه متوجه حرفم شده بودم ، شرمنده جلوی پاهاش نشستم و دستاش گرفتم

تهیونگ: متاسفم من همیشه گند میزنم ، منظورم این بود از اینکه میتونیم خانواده‌ی خودمون داشته باشیم خوشحالم ، اصلا فراموشش کن!

💍Mꮛlꮂꮻᖇꮂꭶm💍 Donde viven las historias. Descúbrelo ahora