از دید جیمین
همراه جین ، وون و کوک وارد مغازه سیسمونی شدیم کوک هیجان زده دستم کشید
جیمین: یاا کوک ارومم!!
نگران نگهاش داشتم جین و وون هم سریع نزدیکمون شدن
جین: بچه هیجانت کنترل کن!
وون: باید بیشتر مراقب باشی!
دست به سینه رو به رومون ایستاد
کوک: یااا بسه! یکم راحتم بذارید! همش این بخور این نخور این کار بکن این کار نکن! خسته شدم
لبخندی به لبای جلو آمادهاش زدم
جیمین: بخاطر خودت میگیم کوک ، تو الان تنها نیستی باید به فکر اون فسقلی هم باشی
جین: بعدشم دکترت بهم گفت خیلی لجبازی هرچی میگه گوش نمیدی و شیطونی میکنی!
کوک: من اگه بخوام طبق میل شماها رفتار کنم افسرده میشم!!
خندیدم و گونهاش کشیدم
جیمین: طبق میل خودت عمل کن اما آرومش!
چشمک زد
کوک: حله جیمینی
پشتش بهمون کرد دوباره سریع حرکت کرد
جین جیمین وون: کوکککک!؟
ایستاد و برگشت سمتمون ، خرگوشی خندید
کوک: حواسممم هستتت
سرمون به دو طرف تکون دادیم و سمت قفسه ها رفتیم ، با دیدن اون همه وسایل کیوت حس میکردم هر لحظه قلبم از هیجان میزنه بیرون
کوک: حیحححح!!
ترسیده رفتیم سمتش
جیمین: چیشده!؟
جین: خوبی!؟
وون: دردت اومده!؟
با لبخند عمیق برگشت سمتمون و دوتا بوت خاکستری نشونمون داد
😵🥹❤️
کوک: نگاشون کنید!!
من و وون نفسمون اسوده بیرون دادیم جین پوکر نگاهش کرد
جین: احمق مثل آدم هیجانت نشون بده! قلبم اومد تو دهنم
کوک: یااا هیونگ چطور با دیدن اینا قلبت نیومد تو دهنت!؟اخه نگاه چقدر کوچولو و کیوتهان!!
YOU ARE READING
💍Mꮛlꮂꮻᖇꮂꭶm💍
Fanfiction💗meliorism💗 💗بهبودی💗 💍✨💍✨💍✨💍✨💍✨💍✨💍✨💍 ...: حواسش هست همه حالشون خوب باشه ، اما دریغ از قبول ذرهای کمک برای خودش! لبخند غمگین زد کمی از قهوهاش نوشید ...: شاید باید بدون گفتن چیزی بهش کمک کنیم. *************************** ...: مطمعنم تا...