از دید جیمین
یونگی رو به روم روی زانوهاش نشست ، چهرش خنثی بود اما با چشمای غمگین بهم خیره بودیونگی: نمیدونستی درسته؟
هق زدم و سرم به دو طرف تکون دادم ، چشماش روی هم فشورد
یونگی: بسه
جیمین: ن.نمیتونم
یونگی: دوستش داری؟
جیمین: چ.چرا من...عاشق کسی شدم که...برای من نیست؟
یونگی: از کجا میدونی؟
جیمین: من خ.خواستم بخاطرش...تلاش کنم
یونگی: دیگه نمیخوای؟
جیمین: اون عاشق یکی دیگهست...هیچوقت من نمیبینه...ازم متنفره
یونگی: پس رهاش کن
با چشمای خیسم نگاهش کردم ، جدی بود
یونگی: از رها کردن نترس ، هیچکس نمیتونه چیزی که مال توعه ازت بگیرده
جیمین: و اگه م.مال من نبود؟
یونگی: واضحه...تمام دنیا هم نمیتونه چیزی که مال تو نیست حفظ کنه
عصبی موهام چنگ زدم
جیمین: م.من میدوستم قلبم درد میکشه...فقط خواستم به تهیونگ کمک کنم تا...دست از تنفرش نسبت به بقیه برداره اما این...زیادی بود
یونگی: میدونستم تهیونگ اشتباه میکنه ، البته کی درست فکر کرده
سرش به دو طرف تکون داد گیج اشکام پاک کردم
یونگی: فراموشش کن
بلند شد و دستش سمتم دراز کرد
یونگی: بسه هرچقدر گریه کردی ، حالا که همچی فهمیدی میخوام کمکت کنم
اخم کردم و خودم بلند شدم
جیمین: از کجا بدونم راست میگی؟ اون خواهرته
پوزخند زد سرش تکون داد
یونگی: درسته رقیبت خواهر منه اما اون کمی احمقه ، میخوام با کمک به تو خواهرمم نجات بدم
جیمین: نجاتش بدی!؟
یونگی: یک چیز شخصی ، منم مثل بقیه مخالف ارتباطشونم اما خیلی لبجبازن پس کار ماهم سختر میشه
جیمین: اگه اونا عاشق همدیگهان فرد اضافه منم
چشمام دوباره از اشک پر شد ، یونگی چشم غره رفت
یونگی: حق با جین بود تو زیادی احساساتی
جیمین: یاااا
اشکام حرصی پاک کردم
یونگی: پس اینقدر اشک نریز! اگه همینجوری ادامه بدی شانسی در برابر خواهر روانی من نداری
جیمین: از خواهرت بدت میاد!؟
یونگی: نه ، فقط از دستش عصبیام
YOU ARE READING
💍Mꮛlꮂꮻᖇꮂꭶm💍
Fanfiction💗meliorism💗 💗بهبودی💗 💍✨💍✨💍✨💍✨💍✨💍✨💍✨💍 ...: حواسش هست همه حالشون خوب باشه ، اما دریغ از قبول ذرهای کمک برای خودش! لبخند غمگین زد کمی از قهوهاش نوشید ...: شاید باید بدون گفتن چیزی بهش کمک کنیم. *************************** ...: مطمعنم تا...