ꮅꭿᖇꮏ 29 📃💗💍

200 41 107
                                    

از دید جیمین

وارد هتل شدیم تهیونگ ایستاد و برگشت سمتم

تهیونگ: من میرم اتاق تحویل بگیرم تو بشین استراحت کن حتما خسته‌ای

با لبخند سرم تکون دادم پیشونیم بوسید و سمت پذیرش رفت ، روی مبل های داخل لابی نشستم و چمدون هارو کنارم گذاشتم

...: جیمین!؟

متعجب سرم سمت صدا چرخوندم

جیمین: جک!!!؟

بلند شدم ، شکه خندید رو به روم ایستاد

جک: باورم نمیشه بعد 4سال میبینمت!

ناگهانی بغلم کرد معذب شدم

جیمین: منم از دیدنت خوشحالم

ازش فاصله گرفتم

جک: تنها اومدی!؟

جیمین: ب...

تهیونگ: جیمین؟

تهیونگ جدی نزدیکم شد و به جک نگاهی انداخت

تهیونگ: میشه معرفیشون کنی؟

جیمین: ا.ام جک یکی از همکلاسی های دوران دانشگاه ، زمانی مدیریت میخوندم

جک: و شما!؟

تهیونگ دستش پشت کمرم حلقه کرد

تهیونگ: پارک تهیونگ هستم همسرش

جک: تو ازدواج کردی؟!!

شکه نگام کرد خجالت زده خندیدم

جیمین: یکسال شده

جک: خب بهتون تبریک میگم ، توقع داشتم دعوتم کنی

هیچوقت حس خوبی بهش نداشتم ، لبام زبون زدم

جیمین: مراسم بزرگی نگرفتیم یک جمع خانوادگی بود

جک: که اینطور ، خوشحال میشم باهم تعطیلات بگذرونیم

خودم به تهیونگ نزدیک کردم

جیمین: من و تهیونگ بعد مدت طولانی تونستیم بیایم ماه عسل و دوست دارم بیشتر زمانمون تنها باشیم

جک تک خنده زد

جک: فهمیدم ، پس اگه مایل بودی بهم خبر بده اتاق شماره 357

چشمک زد و رفت ، نفسم کلافه بیرون دادم

تهیونگ: گذشته‌ای باهاش داری؟

شکه نگاهش کردم جدی رو به روم ایستاد

جیمین: اون فقط یک همکلاسی بوده!

تهیونگ: پس چرا اینقدر احساس نزدیکی میکرد؟

جیمین: ته چیزی برای نگرانی نیست

نامطمعن نگاهم کرد لبخند زدم و دستش گرفتم

جیمین: بیا اول بریم اتاقمون ، بعد همچی توضیح میدم

💍Mꮛlꮂꮻᖇꮂꭶm💍 Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora