ꮅꭿᖇꮏ 24 📃💗💍

220 48 146
                                    

از دید جیمین

داخل کافه نشسته تو فکر بودم که صندلی رو به روییم عقب کشیده شد ، لبخند زدم

جیمین: سلام هیونگ

یونگی: سلام بچه

چشمام با خنده چرخوندم

جیمین: نمیخوای بیخیال شی نه!؟

یونگی: نه

رو به روم نشست و منتظر نگاهم کرد

یونگی: خب چیشده؟

جیمین: یونجو حالش خوبه؟

یونگی چشماش چرخوند و نفسش کلافه بیرون داد

یونگی: از دست اون دختر ، یک هفته‌ست خودش تو اتاقش حبس کرده و درستم غذا نمیخوره فقط گریه میکنه ، هنوز با خودش کنار نیومده منم دارم بهش زمان میدم

جیمین: واقعا براش ناراحتم

غمگین نگاهش کردم تک خنده زد

یونگی: نمیخواد نگران هو‌وت باشی!

جیمین: یا هیونگ اینجوری نگو!

یونگی: اون فراموشش کن

جیمین: نمیتونم ، یکجورایی عذاب وجدان دارم رابطه‌شون خراب کردم ، فرد اضافه منم

یونگی جدی به چشمام خیره شد

یونگی: اینکه از هم جدا شدن حماقت یونجو و تصمیم تهیونگ بوده ، تو هیچ نقشی نداشتی

جیمین: بازم تاثیر گذار بودم

یونگی: نه اونقدر که فکرش میکنی ، میدونستم رابطه‌ی اون دوتا زیاد دووم نمیاره پس خودت اذیت نکن ، حالا حاشیه نرو بگو چرا میخواستی من ببینی؟

پوشه‌ای که مخفی کرده بودم سمت یونگی گرفتم سوالی از دستم گرفتش و بازش کرد ، با خوندن برگه اخم کرد

جیمین: این درخواست طلاق خود تهیونگ قبل تصادفش داده بود ، نگه‌اش داشتم واسه همچین روزی

یونگی برگه‌‌ روی میز انداخت

یونگی: این تصمیم قلبت یا مغزت؟

سکوت کردم و بغضم قورت دادم

یونگی: تو باید اول با تهیونگ صحبت کنی

جیمین: هیونگ من به خودم قول دادم حالش خوب کنم و بعد از زندگیش برم ، دیگه دلیلی برای موندن ندارم

یونگی: کجا میخوای بری؟

جیمین: برمیگردم امریکا

یونگی یک نفس عمیق کشید

یونگی: تو مگه عاشقش نیستی؟

جیمین: هنوزم هستم اما نمیخوام به اجبار کنارم باشه

یونگی: از کجا میدونی!؟ مصاحبه دیروز دیدم اون تورو انتخاب کرده!

جیمین: بخاطر خبرنگارا بود وگرنه میدونم تهیونگ هیچوقت عاشقم نمیشه

💍Mꮛlꮂꮻᖇꮂꭶm💍 Donde viven las historias. Descúbrelo ahora