از دید جیمین
داخل کافه نشسته تو فکر بودم که صندلی رو به روییم عقب کشیده شد ، لبخند زدم
جیمین: سلام هیونگ
یونگی: سلام بچه
چشمام با خنده چرخوندم
جیمین: نمیخوای بیخیال شی نه!؟
یونگی: نه
رو به روم نشست و منتظر نگاهم کرد
یونگی: خب چیشده؟
جیمین: یونجو حالش خوبه؟
یونگی چشماش چرخوند و نفسش کلافه بیرون داد
یونگی: از دست اون دختر ، یک هفتهست خودش تو اتاقش حبس کرده و درستم غذا نمیخوره فقط گریه میکنه ، هنوز با خودش کنار نیومده منم دارم بهش زمان میدم
جیمین: واقعا براش ناراحتم
غمگین نگاهش کردم تک خنده زد
یونگی: نمیخواد نگران هووت باشی!
جیمین: یا هیونگ اینجوری نگو!
یونگی: اون فراموشش کن
جیمین: نمیتونم ، یکجورایی عذاب وجدان دارم رابطهشون خراب کردم ، فرد اضافه منم
یونگی جدی به چشمام خیره شد
یونگی: اینکه از هم جدا شدن حماقت یونجو و تصمیم تهیونگ بوده ، تو هیچ نقشی نداشتی
جیمین: بازم تاثیر گذار بودم
یونگی: نه اونقدر که فکرش میکنی ، میدونستم رابطهی اون دوتا زیاد دووم نمیاره پس خودت اذیت نکن ، حالا حاشیه نرو بگو چرا میخواستی من ببینی؟
پوشهای که مخفی کرده بودم سمت یونگی گرفتم سوالی از دستم گرفتش و بازش کرد ، با خوندن برگه اخم کرد
جیمین: این درخواست طلاق خود تهیونگ قبل تصادفش داده بود ، نگهاش داشتم واسه همچین روزی
یونگی برگه روی میز انداخت
یونگی: این تصمیم قلبت یا مغزت؟
سکوت کردم و بغضم قورت دادم
یونگی: تو باید اول با تهیونگ صحبت کنی
جیمین: هیونگ من به خودم قول دادم حالش خوب کنم و بعد از زندگیش برم ، دیگه دلیلی برای موندن ندارم
یونگی: کجا میخوای بری؟
جیمین: برمیگردم امریکا
یونگی یک نفس عمیق کشید
یونگی: تو مگه عاشقش نیستی؟
جیمین: هنوزم هستم اما نمیخوام به اجبار کنارم باشه
یونگی: از کجا میدونی!؟ مصاحبه دیروز دیدم اون تورو انتخاب کرده!
جیمین: بخاطر خبرنگارا بود وگرنه میدونم تهیونگ هیچوقت عاشقم نمیشه
ESTÁS LEYENDO
💍Mꮛlꮂꮻᖇꮂꭶm💍
Fanfic💗meliorism💗 💗بهبودی💗 💍✨💍✨💍✨💍✨💍✨💍✨💍✨💍 ...: حواسش هست همه حالشون خوب باشه ، اما دریغ از قبول ذرهای کمک برای خودش! لبخند غمگین زد کمی از قهوهاش نوشید ...: شاید باید بدون گفتن چیزی بهش کمک کنیم. *************************** ...: مطمعنم تا...