از دید جیمین
همه منتظر بودیم که صدای کفش های شخصی تو سالن پیچید
یونگی: یونجو اینجا چیکار میکنی؟!
لباس کوتاهش با ارایش غلیظش اخم به صورت عمه اورد ، برگشتم سمت تهیونگ مثل همیشه خنثی بود ولی چشماش یک حس نارضایتی داشتن
جین: چی میخوای؟
جین جدی ازش پرسید یونجو موهاش به پشت سرش هدایت کرد
یونگی: یونجو اگه دنبال دردسری الان وقتش نیست
یونجو: نه ، نیستم
به تهیونگ نگاه کرد
یونجو: اومدم همچی تموم کنم و برم
همگی گیج بهش خیره شدیم از داخل کیفش جعبه حلقه بیرون اورد
یونجو: این امانتی تهیونگ میخوام پسش بدم
جعبه حلقه روی میز جلوی عمه و تهیونگ انداخت
جین: این چه معنی میده؟!
یونجو چشماش چرخوند و نفسش بیرون داد
یونجو: یعنی درخواست ازدواج تهیونگ رد میکنم
شکه نگاهش کردیم
بینا: شما یک فرزند دارین یونجو!
شکه تک خنده زد
یونجو: مخالف بودین که! نظرتون عوض شد؟
بینا: بخاطر رسانه ها گفتیم درست نیست رابطهتون افشا بشه
بلند شدم رو به روش ایستادم
جیمین: یونجو اگه از بودن من ناراضی باید بگم من و تهیونگ بعد اینکه حالش خوب شد از هم جدا میشیم
یونجو: دیگه اهمیتی نداره...به خودت مربوطه میخوای کنارش باشی یا نه اما من دیگه نمیخوامش
جیمین: منظورت چیه؟!
یونجو: یعنی نمیتونم یک مرد فلج تحمل کن...
جیمین: یونجوووو!!!
شکه فریاد زدم بقیه بلند شدن
جین: حق نداری به برادرم توهین کنی
جین عصبی کنارم ایستاد
نامجون: خانم مین میدونم این شرایط براتون کمی درکش سخته اما تهیونگ احتمال خوب...
یونجو: کی؟
نامجون: بله؟!
یونجو خنثی برگشت سمتش
یونجو: کی قرار خوب شه؟ یک سال!؟دو سال!؟ یا شاید هیچوقت؟!
جین: چطور جرعت میکنی اینجوری صحبت...
یونجو: حقیقت میگم تو میتونی قبولش نکنی! اما من نمیتونم عمر و جوونیم بذارم روی یک احتمال
STAI LEGGENDO
💍Mꮛlꮂꮻᖇꮂꭶm💍
Fanfiction💗meliorism💗 💗بهبودی💗 💍✨💍✨💍✨💍✨💍✨💍✨💍✨💍 ...: حواسش هست همه حالشون خوب باشه ، اما دریغ از قبول ذرهای کمک برای خودش! لبخند غمگین زد کمی از قهوهاش نوشید ...: شاید باید بدون گفتن چیزی بهش کمک کنیم. *************************** ...: مطمعنم تا...