از دید جیمین
بینا: بورام...چیکار کردی با خودت؟
خندهاش کم کم جمع شد
بینا: به خودت بیا..تو اینجوری نیستی
بورام: اره من اینجوری نبودم..من خواهرت بودم نه؟
عمه اشکاش سرازیر شدن
بینا: ه.هنوزم هستی
بورام: من گم شدم بینا میشه مثل بچگیهامون پیدام کنی؟
بینا: هق اره
با دیدن لبخند اروم بورام اشکم سرازیر شد
بورام: میدونی اینجا کجاست نه!؟
بینا: ا.اره
بورام: خونه بچگیم ولی مثل قبلا نیست ، خیلی خراب شده مثل الان من
بینا: درستش میکنیم
بورام خندید اما اشکاش سرازیر شدن
بورام: مثل همیشه امیدواری ، این اخلاقت دوست دارم
بینا: دستام باز کن
بورام: تو من فراموش کردی
بینا: من خواهرم هیچوقت فراموش نمیکنم
بورام: پس چرا نیومدی دیدنم؟ من منتظرت بودم
بینا: متاسفم
بورام: نمیخواستم اونجا بمونم ، نگاه کن!
دستای زخمی و کبودش جلو اور قلبم درد گرفت ، عمه هق زد
بورام: یااا بینا گریه نکن! تو که میدونی من هیچوقت بخاطر زخمام گریه نکردم
بینا: هق اره ، بورام دستام باز کن..بذار بغلت کنم
بورام: ازم نمیترسی؟
بینا: چ.چرا بترسم؟
بورام: اخه اونا میگفتن همه از یک روانی میترسن
بینا: تو روانی نیستی ، فقط به کمک نیاز داری
بورام: بینا من خیلی درد کشیدم
بینا: میدونم ، دیگه نمیذارم کسی بهت آسیب بزنه
عمه نگاهی به من انداخت
بینا: لطفا دستای جیمین باز کن ، اون بارداره استرس براش خوب نیست
بورام برگشت سمتم
بورام: منم بچه میخواستم
نزدیکم شد ترسیده به دیوار تکیه زدم
بورام: من عاشق بچههام
رو به روم روی پاهاش خم شد و دستش سمت شکمم اورد که ناخودآگاه دستام روی شکمم گذاشتم ، اخم کرد
بورام: چرا میترسی؟
نگاهی به عمه انداختم نگران سرش به دو طرف تکون داد
BINABASA MO ANG
💍Mꮛlꮂꮻᖇꮂꭶm💍
Fanfiction💗meliorism💗 💗بهبودی💗 💍✨💍✨💍✨💍✨💍✨💍✨💍✨💍 ...: حواسش هست همه حالشون خوب باشه ، اما دریغ از قبول ذرهای کمک برای خودش! لبخند غمگین زد کمی از قهوهاش نوشید ...: شاید باید بدون گفتن چیزی بهش کمک کنیم. *************************** ...: مطمعنم تا...