از دید جیمین
تهیونگ من پشت سرش میکشید منم کنجکاو به اطرافم نگاه میکردم
جیمین: چرا این وقت شب اومدیم ساحل...اوه!!!
تهیونگ: نظرت چیه؟
جیمین: ا.اینجا خیلی خوشگله!!
شکه به الاچیق زیبایی که روی دریا تزیین شده بود خیره شدم
تهیونگ: قراره دو شب اینجا بگذرونیم
لبخند عمیق زدم و ایندفعه من پشت سرم کشیدمش ، هیجان زده وارد الاچیق شدم به تزیینات زیباش نگاهی انداختم
جیمین: کی اینجارو آماده کردی!؟
تهیونگ از جیبش یک کاغذ در اورد
تهیونگ: لیست علاقهمندی هات دیشب پیدا کردم
شکه نگاهش کردم کاغذ جلوی چشمام تکون داد
جیمین: یاااا تو نباید بدون اجازه من میخوندیش!!
خندید کاغذ باز کرد
تهیونگ: بلاخره که باید به من میدادیش!! خب لیست کارهات خیلی زیادن ولی ما تقریبا نصفشون ناخودآگاه انجام دادیم!!
برگه از دستش کشیدم شونههاش بالا انداخت
تهیونگ: من حفظش کردم
جیمین: جدی!؟
دستم گرفت و کشید سمت پشت الاچیق ، میز تزیین شده دیدم لبخند زدم تهیونگ سمت صندلی رفت عقب کشیدش
تهیونگ: یک فضای آروم ، رمانتیک و دونفره
به من اشاره کرد جلو رفتم روی صندلی نشستم و خودشم رو به روم نشست ، به صدای موجهای آروم دریا گوش دادم
YOU ARE READING
💍Mꮛlꮂꮻᖇꮂꭶm💍
Fanfiction💗meliorism💗 💗بهبودی💗 💍✨💍✨💍✨💍✨💍✨💍✨💍✨💍 ...: حواسش هست همه حالشون خوب باشه ، اما دریغ از قبول ذرهای کمک برای خودش! لبخند غمگین زد کمی از قهوهاش نوشید ...: شاید باید بدون گفتن چیزی بهش کمک کنیم. *************************** ...: مطمعنم تا...