》SerVanT《
د.ا.ن لیام
دنی: "یکم خجالت میکشم خوب من شما رو نمیشناسم و..."
لیام : "و الان تو ماشینم نشستی و قبول کردی هرکاری که میخوام انجام بدی و حتی نمیدونی چی میخوام و کجا میبرمت ؟"
انگار هر چی تو دلش بود رو گفتم فقط لبخند زد . ادامه دادم :" من لیام پین هستم ! الان میلیون ها دختر طرفدار و عاشقمن ! و تو خوش شانسی که جزو معدود دخترایی هستی که قراره خونمو ببینی و توش زندگی کنی "د.ا.ن دنی
اون الان گفت زندگی کنی؟ میلیون ها دختر ! از همون اول که دیدمش احساس کردم یه ادم مشهوره ولی فکر نمیکردم تا این حد
دنی :" منظورتون چیه که توش زندگی کنم؟"
اصلا به خودش زحمت نداد که سوالمو جواب بده و پرسید : "چند سالته؟"
دنی :" 20 "
لیام :" خوبه !"
چی خوبه؟؟؟ وای من تو خونه ی این چه غلطی قراره بکنم؟
دنی :" آقای پین ؟"همین که اینو گفتم ماشین از حرکت ایستاد و مارک درو برای پین باز کرد و اون بی توجه به من از ماشین پیاده شد ، فقط با دستش اشاره کرد که دنبالش برم . از ماشین پیاده شدم و پشت اون شروع به حرکت به طرف خونه که چه عرض کنم قصر شدم همینطور که داشتم میرفتم محو تماشای باغ و حیاط خونه شدم و متوجه نشدم که مستر پین کمی مونده به در متوقف شده و بهش برخورد کردم .
دنی:" منو ببخشید آقای پین"
لیام اصلا پشتشو بر نگردوند و همون حالتی که پشتش بهم بود گفت : "تو اینقدر دست و پا چلفتی هستی و من تو رو به عنوان خدمتکار مخصوص اوردم خونه ؟ هه چه شود!"
دنی : "چی؟؟؟؟ "
چی ؟ من ؟ خدمتکار مخصوص ؟
لیام به سمتم برگشت و تو چشام ذل زد و گفت :" مگه نگفتی هرکاری میکنی تا خسارت رو جبران کنی ؟"
وای آره ... اصلا یهویی یادم رفت چه گندی بالا آوردم . پس ساکت شدم و سرمو انداختم پایین
در کمال تعجبم لپمو گرفت و کشید و گفت :" افرین دختر خوب"
بعد خندید و زنگ در رو زد .چند ثانیه طول نکشید که یه دختر 19-20 ساله درو با لبخند باز کرد و به لیام خوشامد گفت :" سلام آقای لیام پین ."
دختره یه نیم تاپ سیاه که بیشتر شبیه سوتین بود و یه دامن کوتاه سیاه با جوراب های سفیدی که تا رونش میومد بالا و کفش های پاشنه بلند سیاه پوشیده بود .
لیام کت چرمشو در آورد و داد دست اون دختره و گفت :" ریتا نوشیدنی بیار اتاقم "
پس اسم اون دختره ریتا بود و به احتمال زیاد خدمتکار لیام بود . ریتا "بله" ای گفت و از ما دور شد . پشت سر لیام وارد خونه شدم . خونه عااااالی بود بزرگ و باکلاس!لیام: "فرصت کافی برای نگاه کردن به خونه خواهی داشت "
با صدای لیام به خودم اومدم .
دنی: "من دقیقا باید چیکار کنم؟"
لیام :" فعلا دنبالم بیا "
پشت سرش راه افتادم، لیام از پله ها بالا رفت. انتهای سالن تو طبقه ی بالا چند تا در بود یکیشو باز کرد و گفت "برو داخل"
اتاق تقریبا بزرگ بود و یه تخت و کمد دیواری و میز و هر چیزی که لازم میشد داشت .
لیام :" اینجا اتاق توئه "
کیفم رو روی تخت گذاشتم و از لیام تشکر کردم
لیام : "فعلا بیا باهام "باهم از اتاق خارج شدیم و در دیگه ای رو باز کرد . یه اتاق خیلی بزرگ با تخت دو نفره و مبل و تلویزیون و حتی جکوزی توی بالکنش بود . محو تماشای اتاق شده بودم . لیام به سمت کمد رفت و بدون توجه به من تی شرتش رو درآورد. عضلات پشتش خودنمایی میکردن. فهمید دارم بهش نگاه میکنم و با طعنه گفت :" خدمتکارای خونه حق ندارن اینجوری به بدن اربابشون ذل بزنن."
اه یادم نبود خدمتکار شدم ، فکر کنم کاملا قرمز شدم موهامو پشت گوشم گذاشتم و سرمو پایین انداختم. لیام هم تی شرت دیگه ای از کمد در اورد و پوشید . همونطور گوشه ی اتاق ایستاده بودم و نمیدونستم چیکار کنم و چی بگم صدای در زدن اومد و با "بیا تو" گفتن لیام در باز شد . ریتا بود با بطری نوشیدنی و لیوان.
___________________________________
خب دوستای عزیز ! لطفا بعد از خوندن این بخش نظر بدین تو کامنتا♡♡ و به رمانم امتیاز بدین

YOU ARE READING
SerVanT (+18)
Fanfictionهیجانی ، عاشقانه و درتی +18 "همه چیز بایه تصادف شروع میشه که اول خیلی تلخ به نظر میومد !" داستانه یه دختره فقیره که یه روز توی خیابون با یه ماشین تصادف میکنه و از اونجایی که توانایی مالی برای پرداخت خسارت ماشین طرف مقابل رو نداره قبول میکنه هرچیزی...