Part 25

2.8K 239 109
                                    

*اینم پارت بعدی ، لطفا کامنت های بین پاراگرافی بذارین چون بهم انرژی میدن ! دوستون دارم *

#servant

چشمامو آروم از هم باز کردم و به بدنم کش و قوس دادم . چرخیدم سمت ساعت. اوووف ساعت هنوز هفته. چشمامو با پشت دستم مالوندم و برگشتم سمت لیام ؛ دیدم فعلا خوابش عمیقه . به چهره ی معصومش موقع خواب نگاه کردم و بی اختیار لبخند زدم.

آروم سمتش خزیدم و به صورتش نزدیک شدن . زبونمو روی لبم کشیدم و لبام رو رو لباش گذاشتم.

بدون اینکه چشماشو از هم باز کنه همراهیم کرد. اوپس! انگار بیدارش کردم. کمی عقب کشیدم و بهش نگاه کردم. لبخند به لب داشت.

من عاشق لیام هستم عاشق لبخنداش عاشق تک تک حرکاتش ! با دردی تو لاله ی گوشم به خودم اومدم. لیام گازش گرفته بود.

"انقدر محو تماشای من نشو"
با نیشخند و نگاه شیطونش گفت. خواستم جوابش رو بدم که صدای بشقاب و قاشق از طبقه ی پایین اومد.

"کسی خونه اس؟"
با تعجب پرسیدم و سرمو خاروندم.

لیام درحالی که منو از روش کنار میزد تا بلند شه گفت:" ریکی و ریتا ان! دیروز مرخصی شون تموم شد"

از تخت بلند شد و سمت کشو رفت ، خم شد و یه تیشرت سیاه برداشت و پوشید. منم بعد از شستن صورتم یه پیرهن گشاد زرد پوشیدم و موهامو شونه کردم و بعد همراه لیام رفتم طبقه ی پایین .

ریتا و ریکی میز صبحانه رو چیده بودند. ریتا با دیدن من لبخند زد , اومد سمتم تا بهم سلام بده.

"سلام دنی!صبح بخیر"
با لبخند گفت و دستم رو گرفت.

"صبح بخیر اقای پین "
ریکی درحالی که از آشپزخونه میومد بیرون گفت.

لیام بدون توجه به ریکی برگشت سمت ریتا و اخم ظریفی کرد.

"بهتر نیست از کلمه ی خانوم به جای دنی استفاده کنی؟اون دیگه همکارت نیس"
با لحن سردی گفت و نیم نگاهی بهم انداخت.

"من معذرت میخوام. ببخشید خانوم ."
ریتا دستپاچه گفت و کنار کشید, تا بریم سمت میز. لیام جلوتر رفت و روی صندلی نشست .

منم بعد از اینکه دست ریتا رو فشردم و بهش لبخند زدم رفتم و روبروی لیام نشستم.

"من بعد از صبحانه میرم باشگاه,میای؟"
لیام در حالی که یه تیکه سوسیس گذاشت تو دهنش گفت.

"زین هم میاد؟"
با طعنه پرسیدم.

لیام اول اخم کرد ولی بعد لبخند جذابی زد و جواب داد :" بله,هری هم میاد با کندال و مطمعن باش جی جی زین رو تنها نمیفرسته!"

صدای زنگ گوشیم باعث شد بدون جواب دادن به لیام برم سمت گوشی. با دیدن اسم روی صفحه شوک عصبی بهم وارد شد و فکر کنم یه شوک نوروژنیک رو رد کردم.

SerVanT (+18)Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora