》SerVanT《
د.ا.ن دنی
سرتاپامو نگاه کرد و سوت کشید و گفت:"اوه چه جذاب". نفهمیدم مسخره کرد یا جدی گفت ولی اومد جلوتر و کمی خم شد و به لب هام نگاه کرد.
فکر کردم میخواد منو ببوسه لبخند زدم و چشمامو بستم و کمی رفتم جلو ولی اون فقط بطری آب رو از دستم گرفت و بد جور ضایع ام کرد. میتونستم نیشخند شیطانی اش رو ببینم.
لیام:"خیلی مشتاقیا!"گفت و کمی آب خورد و بطری رو انداخت سمتم.
دنی:"خیلی بدجنسی!"
لیام:"میدونم"
با قیافه ی حق به جانب جواب داد.رفتم سمت در تا از رختکن برم بیرون که محکم بازومو گرفت و منو برگردوند داخل.
لیام:"تو با این نیم تاپ نمیری."
خیلی جدی گفت.دنی: "لیام! چرا؟"
لیام:"چون نمیخوام غیر از من کسی اینجوری ببینتت"
گفت و به سرتاپام اشاره کرد.
دنی: "بیخیال لیام زین دوستته!"
لیام: "نایل هم دوستمه! من هی چیزی نمیگم کم مونده بود به فاکت بده."
عصبانی گفت.رفتم جلو و لپشو کشیدم: "تو بهش حسودیت میشه؟ دوست پسر زورگوی من!"
زود آخر حرفمو خوردم.
لیام:"تو چی گفتی؟"
شنید !دنی:"واقعا نشنیدی یا میخوای اذیتم کنی؟"
لیام: "مورد دوم"
با نیشخند گفت و اومد جلوتر. عقب عقب رفتم و به کمدهای رختکن خوردم. یه دستشو کنار سرم روی کمد گذاشت و گفت:" با این میشه دوتا! تو تولد نایل هم به یه چیزی اعتراف کردی و بعد در رفتی ولی این سری نمیزارم دربری. دوباره بگو چی گفتی!"دنی:"همونی که تو دیشب موقعی که فکر کردی خوابم گفتی"
با نیشخند جوابشو دادم. با شنیدن حرفم کپ کرد و عقب رفت.اون نمیدونست من دیشب همه چی رو شنیدم. رو نوک انگشتای پام رفتم و گونشو بوسیدم. دستشو گرفتم تا از رختکن بریم بیرون.لیام:"من نظرم درمورد نیم تاپ عوض نشده!"
بهش توجه نکردم و از رختکن بیرون رفتیم. زین تی شرتش رو دراورده بود و داشت با دمبل پشت بازو کار میکرد.
لیام:"از زین می ترسیدم تو منحرف تر از آب دراومدی!"
با حرف لیام به خودم اومدم و نگاهمو از روی بدن زین برداشتم.زین دمبل رو زمین گذاشت و با نیشخند به لیام گفت:" هی لیام! راحت بگیر. میدونم خیلی جذابم و عادت دارم دخترا بهم زل بزنن!"
با حرفش مطمعنا سرخ شدم و سرمو پایین انداختم.لیام:"خفه شو زین فاکینگ مالیک"
و شروع کردند به خندیدن. لیام به سمت بارفیکس رفت و با لبخند گفت: "مطمعن باش از تو جذاب ترم زین مالیک!"تو دلم حرفشو تایید کردم و روی دستگاه دراز نشست نشستم. لیام تی شرتش رو تو یک حرکت دراورد و انداخت روی صندلی. پرید و میله ی بارفیکس رو گرفت و شروع کرد به بارفیکس کشیدن. عرق باعث میشد پوستش برق بزنه و اون رو هزار برابر جذاب تر نشون میداد.
YOU ARE READING
SerVanT (+18)
Fanfictionهیجانی ، عاشقانه و درتی +18 "همه چیز بایه تصادف شروع میشه که اول خیلی تلخ به نظر میومد !" داستانه یه دختره فقیره که یه روز توی خیابون با یه ماشین تصادف میکنه و از اونجایی که توانایی مالی برای پرداخت خسارت ماشین طرف مقابل رو نداره قبول میکنه هرچیزی...