》SerVanT《
د.ا.ن دنی
البته که هر کاری میخواد باید انجام بدم پشتش قرار گرفتم و دستامو روی گردنش گذاشتم و آروم شروع کردم به ماساژ دادنش.
"اخیش اره اره درست همونجا اخیشششش"
همینطوری آروم حرف میزد و دستور میداد و اعصابم رو خورد میکرد.خواستم حرصشو دربیارم واسه همین هم محکم عضله ی گردنشو که گرفته بودم فشار دادم . دادش رفت هوا و باعث شد بترسم و دستمو بکشم .
لیام :" فاااااااک ! تو چه غلطی کردی؟"
بلند شد و برگشت سمتم. یه قدم عقب رفتم ولی چیزی نگفتم . جلوتر اومد و با تمسخر گفت :" میدونی که به خاطر هر کار اشتباهت تنبیه میشی؟"این چه غلطی بود کردم؟! از استرس دستام یخ کردن یه قدم دیگه اومد جلو . رفتم عقب تا اینکه به دیوار خوردم . جلوتر اومد و دستاشو دوطرف سرم روی دیوار گذاشت. دیگه داشتم سکته میکردم که صدای ریکی باعث شد لیام خودشو عقب بکشه و برگرده سمت ریکی منم تونستم یه نفس عمیق بکشم .
ریکی پیرهن سفید لیام رو اتو کرده بود و اونو روی میز گذاشت و گفت:" مهموناتون تشریف آوردن، آقای پین "
لیام اونو از اتاق بیرون کرد و بدون توجه به من تی شرت سفیدشو درآورد و پیرهن سفیدی رو که ریکی اتو کرده بود رو تنش کرد به سمتم برگشت و لبخند زد .اه لعنتی! دوباره زل زدم به بالاتنه ی بی نقصش ! قبل از اینکه دکمه های پیرهنشو ببنده دستشو برد سمت دکمه ی شلوارش منم با نگاهم دستشو دنبال میکردم. یهو بی حرکت موند و بهم نگاه کرد. با دستش اشاره کرد که پشتمو برگردونم .
فاک من داشتم بهش نگاه میکردم در حالی که میخواست شلوارشو در بیاره و عوض کنه! از خجالت قرمز شدم و سریع پشتمو بهش کردم.
د.ا.ن لیام
میخواستم شلوارمو عوض کنم که سنگینی نگاه دنی رو روی خودم حس کردم بهش اشاره کردم که پشتشو برگردونه خیلی خجالت کشید و زود چرخید.خوشم میاد وقتی از خجالت قرمز میشه.
همزمان که داشتم شلوارمو عوض میکردم به دنی که الان پشتش به من بود و گوشه ی اتاق ایستاده بود نگاه کردم. بدنش تو اون لباس کوتاه طلایی بی نظیر شده بود. به خاطر دکلته ی پشتی لباس پشتش تقریبا تا کمر لخت بود . شلوار سیاه تنگمو پوشیدم و به سمت دنی رفتم .
د.ا.ن دنی
صدای قدم هاشو شنیدم که از پشت داشت بهم نزدیک میشد انگشت دستشو روی پایین ترین قسمت دکلته ی لباس روی کمرم گذاشت و سرانگشتش رو به طرز عذاب آوری روی ستون مهره ام کشید تا جایی که به گردنم رسید .
موهای بدنم سیخ شدن و ضربان قلبم بالا رفت . دستشو کشید، اومد کنار گوشم و گفت:"این لباس بهت خیلی میاد"
لحنش منو ترسوند ولی چیزی نگفتم. چیزی نداشتم که بگم ! به حالت دستوری گفت: "حالا برگرد"آروم به سمتش چرخیدم و براندازش کردم.فقط چند اینچ باهام فاصله داشت . شلوارش رو عوض کرده بود ولی دکمه های پیرهنش هنوز باز بودن و باعث میشد نگاه نکردن به عضلات شکمش سخت باشه.
"ببندشون"
به دکمه هاش نگاه کرد و اینو گفت. بهش با تعجب خیره شدم ولی وقتی فهمیدم کاملا جدیه ، آروم دستمو جلو بردم و پایین ترین دکمشو بستم و یکی یکی بالا رفتم . نمیتونستم لرزش دستام رو کنترل کنم و این حالتم باعث میشد با همون نیشخند همیشگیش بهم نگاه کنه."خوبه . بهتره بریم پایین تا زین دوباره نیومده"
وقتی دکمه هاشو کامل بستم اینوگفت. با حرفش یاد اون روزی افتادم که رو تخت بغلم کرد و بی اختیار لبخند زدم. راه افتاد و پشت سرش رفتم .بالای پله ها که رسیدیم نگاه همه روی ما قفل شد . زین هم اون پایین بود و داشت با تعجب به ما نگاه میکرد . دست لیام روی کمرم غافلگیرم کرد . اون منو به خودش چسبوند و با هم از پله ها پایین رفتیم .
اشلی رو دیدم که سینی نوشیدنی دستش بود و داشت به من و لیام نگاه میکرد و از حسادت لبشو میگزید. به پایین پله ها که رسیدیم لیام ازم دور شد و سمت زین و چند نفر دیگه رفت و باهاشون دست داد.
_____________________________________
سلام !
ممنون بابت امتیاز ها و کامنت هاتون ♡
لطفا اگه از فنفیک خوشتون میاد به دوستاتون هم معرفی اش کنین !تا اینجای فنفیک شخصیت مورد علاقه تون کیه و چرا؟
به نظرتون لیام عاشق دنی شده یا قصدش فقط اذیت اونه؟
7 تا کامنت و 15 تا امتیاز میخوام تا قسمت بعد رو بزارم و لطفا به سوالای بالا هم جواب بدین☆
All the love Xx
B.H
YOU ARE READING
SerVanT (+18)
Fanfictionهیجانی ، عاشقانه و درتی +18 "همه چیز بایه تصادف شروع میشه که اول خیلی تلخ به نظر میومد !" داستانه یه دختره فقیره که یه روز توی خیابون با یه ماشین تصادف میکنه و از اونجایی که توانایی مالی برای پرداخت خسارت ماشین طرف مقابل رو نداره قبول میکنه هرچیزی...