Part 7

3.2K 225 48
                                    

》SerVanT《
د.ا.ن دنی

باید عقلشو از سرش ببرم ؟ هه ! فعلا این منم که عقلمو دارم از دست میدم .
دنی :" تو لیام یعنی اقای پین رو از کجا میشناسی؟"
اینو گفتم و روی صندلی کنار میز نشستم .
لبخند زد و گفت : "من فعلا خودمو معرفی نکردم برایانا هستم ارایشگر پسرا"
دنی:" پسرا؟"
برایانا: "امشب تو پارتی میبینیشون همشون قراره بیان بهتره دیگه شروع کنیم خوب چه مدلی میخوای؟"

یک ساعت و نیم طول کشید تا آرایش و لاک ناخونام و درست کردن موهام طول بکشه البته موهامو فقط سشوار کشید چون نمی خواستم زیاد مجلسی بشم . از الان دستام یخه بد جور برای شب استرس دارم . بعد از حرکت امروز لیام یه احساس خاصی پیدا کردم . به هر حال از برایانا تشکر کردم و تا دم در همراهش رفتم .

داشتم درو می بستم که صدای ریتا و ریکی رو شنیدم :" واو تو معرکه شدی دختر"
خوشحال شدم و با لبخند گفتم:" ممنونم . راستی اشلی کجاست؟"
ریتا با نیشخند گفت :" خوب معلومه ! داره آماده میشه تا امشبو با لیام بخوابه !"

با خودم فکر کردم درسته لیام پسر عجیب و مرموزی بود ولی خوابیدن با دختری مثل اشلی؟ نمیدونم چرا ولی نسبت به این موضوع حس بدی داشتم .
دنی:"وات؟ لیام این کارو نمیکنه"
ریکی زیر چشمی به ریتا نگاه کرد و پرسید:" تو چته؟ تو لیام رو فعلا نمیشناسی . از کجا انقدر مطمعنی؟"
سرمو تکون دادم تا فکر اینکه لیام با اشلی بخوابه رو از سرم بیرون کنم اروم جواب دادم:"نمیدونم . ولی بهش نمیاد. همین!"

ریتا لبخند تلخی زد و گفت:" ولی تا حالا چهار بار یا بیشتر این کارو انجام داده"
یهویی صدای تیکه های شکسته ی قلبمو شنیدم پوفی کشیدم و بهشون گفتم "الاناس که بیان اماده شیم بهتره منم میرم لباسمو بپوشم".
با قدم های محکم بالا رفتم و وارد اتاق لیام شدم تا لباسمو بپوشم که اشلی پشت سرم وارد شد.

یه پارچه ی سفید که سخت میشد اسمشو گذاشت لباس تنش بود و با لبخند کثیفش داشت منو نگاه میکرد .
اشلی :" نمیدونی که وارد اتاق ارباب شدن موقعی که خودش خونه نیست خلاف قوانینه؟"
نیشخند زدم و از روی تخت بلند شدم و با حالت مسخره گفتم :" اگه خودش اجازه داده باشه چی؟"
اشلی اخم کرد و گفت :" درسته باهات مهربونه ولی امشب کاری میکنم که منو تو بغلش تا روی این تخت بیاره"
بعد لبخند زد و دندونای سفیدشو نشونم داد.
دنی: "فکر نکنم با بودن من هیچ شانسی داشته باشی الانم برو بیرون"
چیزی نگفت ولی از چشماش میشد عصبانیت رو دید انگشت وسطشو نشون داد و در اتاق رو بست و رفت .

نمیدونم چرا همچون چیزی بهش گفتم ولی امشب نمیذارم لیام و اشلی با هم بخوابن.
لباس رو برداشتم تا بپوشم زیپش رو تا نصفه بالا کشیدم ولی برای بقیش به کمک نیاز داشتم؛ خواستم ریکی رو صدا بزنم که یهو در باز شد. لیام در حالی که از دیدن من اونم تو لباسی که زیپش نیمه باز بود و نصف یکی از سینه هام معلوم بود تعجب کرده بود، وارد اتاق شد.

با عجله دستمو بردم سمت زیپ و با یه دستم جوری لباسو گرفتم که چیزی معلوم نباشه و با دست دیگم کفش هارو ورداشتم و خواستم برم بیرون که به صدای لیام خشکم زد.
"تکون نخور"

پشتم به لیام بود و به خاطر دستورش بی حرکت موندم.احساس کردم که داره میاد نزدیکم و برخورد انگشتاش با بدنم این احساسمو تصدیق کرد. زیپمو گرفت و بالا کشید به نحوی که انگشتاش هم روی بدنم کشیده میشدن موهای بدنم سیخ شده بود و نفس کشیدن برام سخت شد کنار گوشم اومد و با لحنی جدی گفت:"تو اتاق من چیکار میکنی؟اونم با این وضع!"

درحالی که نفس های داغش به گردنم میخورد اینو گفت و دستشو رو قسمتی از کمرم که لباس نپوشونده بود گذاشت و منو به سمت خودش چرخوند.
دستشو زیر چونم گذاشت و ...

____________________________________
یوهاهاها !
کلا علاقه دارم جای حساس قطع کنم !
کامنت گذاشتن و تگ کردن دوستاتون + امتیاز دادن به این پارت و پارت های قبلی ( اگه یادتون رفته) یادتون نره :)
All the love Xx

SerVanT (+18)Where stories live. Discover now