》SerVanT《
د.ا.ن دنی
خواستم بدون توجه بهش بشقاب ها رو بشورم. پشتمو بهش کردم و شیر آب رو باز کردم؛ اومد نزدیک تر و بازومو محکم گرفت و منو به سمت خودش برگردوند.
عصبانی شدم و دستشو کنار زدم و بهش گفتم:"تو چته اشلی؟"
در حالی که انگشتشو به حالت تهدید تکون میداد گفت: "تو پیش خودت چی فکر کردی هرزه؟"
هرزه؟ دیگه داشت واقعا اون روی سگمو بالا میاورد.دنی:"تو مطمعنا اخرین کسی هستی که نظرش برام مهمه پس خفه شو و گمشو بیرون"
اومد جلو تر و بازومو دوباره محکم گرفت و گفت:"لیام مال من میشه . دیر یا زود ولی حتما! و تو دنی! بهتره زیاد بهش نزدیک نشی صبر منو امتحان نکن"کم مونده بود یکی بخوابونم تو دهنش که ریتا در رو باز کرد ؛اشلی بازومو ول کرد و عقب رفت . ریتا داشت با نگرانی به ما نگاه میکرد. با تردید پرسید:"همه چی رو به راهه؟"
اشلی برگشت سمتش و با تمسخر گفت:" از کی وکیل مدافع شدی؟ به تو مربوط نمیشه"بعد با سرعت از آشپزخونه بیرون رفت و با شونه اش به ریتا ضربه زد. ریتا اومد نزدیک تر و بازومو دید که قرمز شده بود .
"تو حالت خوبه؟"
با نگرانی پرسید.
دنی :"چیزیم نیس حسادت جلوی چشاشو گرفته من میدونم باهاش چیکار کنم"
ریتا :"تو خونتو کثیف نکن میسیز پین!"
آروم زدم به بازوش و با خنده گفتم:"ریتا! خفه شو."به سمت در آشپزخونه رفتم تا خارج شم از پشت صداشو شنیدم که گفت:"خوش بگذره"
بدو بدو از پله ها بالا رفتم. در اتاق لیام باز بود. پشتش به در بود و داشت دکمه های پیرهن قرمز رنگی که پوشیده بود رو میبست و شلوار تنگ سیاه تنش بود. وارد اتاق لباسا شدم و کمد رو باز کردم.یه تاب مجلسی سیاه و دامن کوتاه قرمز انتخاب کردم اونا رو پوشیدم و ساده ارایش کردم و موهامو شونه زدم و باز گذاشتم . (عکس لباس هاشون رو بالا گذاشتم ) برای بار آخر تو آینه به خودم نگاه کردم.
"عالی به نظر میای"
برگشتم سمت صدا.لیام دست به سینه وایستاده بود و به چارچوب در تکیه کرده بود و سرتاپامو برانداز میکرد.
"ولی مطمعن نیستم اجازه بدم با اون بیای تولد نایل"
با اخم گفت و به دامن کوتاهم اشاره کرد."منم مطمعن نیستم که اجازه بخوام"
جوابشو خیلی خونسرد دادم. قیافش واقعا دیدنی شد معلوم بود از حرفم جاخورده. ولی کم نیاورد جلو اومد و کمرم رو گرفت و منو به خودش چسبوند به چشمهام زل زد و گفت:"اگه دلت تنبیه میخواد من مشکلی ندارم! "انگشت اشارش رو از نوک انگشتای دستم تا بازوم آروم و به طرز عذاب آوری بالا کشید و باعث شد موهام سیخ بشن.
دنی:"باشه باشه تسلیم من معذرت میخوام."
نیشخند زد و گفت:"حالا شدی یه دختر خوب"
دنی:"بزار این دفعه رو بیام اخه عوض کردنش سخته و دیرمون میشه ."
اخماش تو هم رفتن ولی مخالفت نکرد فقط با بی میلی گفت:"باشه پس بریم."
YOU ARE READING
SerVanT (+18)
Fanfictionهیجانی ، عاشقانه و درتی +18 "همه چیز بایه تصادف شروع میشه که اول خیلی تلخ به نظر میومد !" داستانه یه دختره فقیره که یه روز توی خیابون با یه ماشین تصادف میکنه و از اونجایی که توانایی مالی برای پرداخت خسارت ماشین طرف مقابل رو نداره قبول میکنه هرچیزی...