Part 13

3.4K 193 49
                                    

》SerVanT《

د.ا.ن دنی

روی صندلی نشستم و به دیوار خیره شدم.صدای خنده ی لیام و جسیکا از سالن میومد. این اشتباه منه که الکی امیدوار شدم البته که قراره خوش بگذرونه و من براش اصلا مهم نیستم.تو همین فکر ها بودم که صدام کرد.

لیام:"دنی!!!!!"
رفتم پیششون کنار میز غذاخوری.
دنی:"بله آقای پین؟"
گفتم و زیر چشمی به جسیکا نگاه کردم.
لیام:"نوشیدنی هم بیار!"
سرمو تکون دادم و داشتم به طرف آشپزخونه میرفتم که دوباره صدام کرد

لیام:"هی دنی!"
برگشتم و منتظر شدم حرفشو بگه.
لیام:"از جسیکا نمیپرسی نوشیدنی چی میل داره؟"
نه ! مطمعنا برای این خلق شده که بهم حرص بده.

معذرت خواهی کردم و رو به جسیکا گفتم:"خانوم چی میل دارین؟"
جسیکا:"شراب قرمز"
با لحن خاصی جوابمو داد. رفتم داخل آشپزخونه و بطری نوشیدنی رو براشون بردم و برای هر دوتاشون شراب ریختم. لیام با حرکت دستش اشاره کرد که میتونم برم. دوباره داخل اشپزخونه برگشتم.

اشتهام کور شده بود واسه همین چیزی نخوردم و فقط روی صندلی نشستم با رشته های رومیزی بازی میکردم و صدای حرف زنا و خندیدناشونو میشنیدم. بعد اینکه شام خوردن از سر میز پاشدن . انگار جسیکا میخواست بره. از در آشپزخونه نگاهشون میکردم.جسیکا لیامو بغل کرد و لپشو بوسید لیام هم لپ اونو بوسید و با هم خداحافظی کردند و جسیکا رفت.

لیام هم در و بست و داخل خونه برگشت. دید که دارم نگاهش میکنم .
لیام:"به جای نگاه کردن پاشو وسایل میزو جمع کن!"
دستور داد ! بلند شدم و با بی میلی و درحالی که غر میزدم یکی یکی وسایل روی میز رو بردم آشپزخونه.

لیام هم روی مبل نشست و تلویزیون رو روشن کرد و همینطور کانالو عوض میکرد و دنبال یه برنامه واسه تماشا میگشت.لیوان ها رو برداشتم و به سمت آشپزخونه رفتم همین که خواستم اونا رو روی اپن بزارم به خاطر کفش های پاشنه بلند پام پیچ خورد و افتادم.لعنتی!

لیوان ها از دستم افتادن و شکستن.لیام با شنیدن صدای شکستن لیوان ها با عجله به آشپزخونه اومد و پرسید:"حالت خوبه؟"
جوابشو ندادم. یه جوری میپرسه انگار اهمیت میده . پسره ی ...

"مواظب باش "
با لحن آروم گفت.اومد جلو تر تا ببینه دقیقا چه اتفاقی افتاده .
"الان جمعشون میکنم"
گفتم و شروع کردم به جمع کردن تکه شیشه ها صدای خنده ش با جسیکا هنوز تو گوشم بود به اونا فکر میکردم که دردی که به خاطر بریده شدن دستم با تکه ی شیشه بوجود اومد باعث شد بلند بگم "اخ".

لیام کنارم خم شد و خواست دستمو که الان خون ازش چکه میکرد ببینه.دستمو کشیدم کنار نمیخوام حتی بهم دست بزنه.منو چی فرض کرده؟ تا الان به حد کافی با احساساتم بازی کرده.

SerVanT (+18)Where stories live. Discover now