Part 5

3.5K 233 52
                                    

》SerVanT《

د.ا.ن دنی

رفتم داخل اتاق و به تخت نزدیک شدم
آروم اسمشو صدا زدم " اقای پین؟ اقای پین؟"
اصلا تکون نخورد . جلو تر رفتم و دستمو رو شونش گذاشتم و آروم تکونش دادم.
"اقای پین ؟"

بیدار بشو نبود برگشتم تا ساعتو نگاه کنم که دستی رو دور کمرم حس کردم . لیام منو گرفت و کنار خودش روی تخت کشید. اصلا مقاومت نکردم پتو رو کنار زد و با چشم های بسته گفت :" بیا نزدیک تر "
مخالفت نکردم و نزدیک تر رفتم عضلات شکمش حواسمو پرت کرده بودن دستشو پشتم گذاشت و منو به خودش چسبوند وپتو رو کشید رومون ضربان قلبم رفته بود بالا و بدنم داغ شده بود و مطمعنا سرخ شده بودم چشماشو باز کرد و بهم نگاه کرد و لبخند زد منو سفت تر چسبید و با شیطنت گفت :" چطور جرعت کردی بیدارم کنی؟"

سعی کردم جلوی لرزیدن صدامو بگیرم و بهش گفتم :"اقای مالیک تشریف اوردن و ازم خواستن بیدارتون کنم "
دستمو رو سینه ی لختش گذاشتم و هلش دادم.

دنی:" اقای پین این درست نیست من باید برم شما هم تشریف بیارین تا بیشتر منتظر نمونن"
لیام عصبانی شد و گفت:" حق مخالفت نداری یادت باشه اینجا من تصمیم میگیرم "

پیچید ، جوری که روم قرار گرفت وزنشو با دستاش نگه داشت کمی اومد نزدیک تر و جوری که نفس های گرمش به گردنم میخورد و باعث میشد نتونم نفس بکشم دم گوشم گفت : "آخرین بارت باشه که از دستوراتم سرپیچی میکنی "
داشتم از کمبود اکسیژن میمردم که زین نجاتم داد. اومده بود بالا و دم در وایستاده بود .
زین:" اوه لیام جیمز پین ! از کی تا حالا سر صبح سکس میکنی؟"

لیام از روم بلند شد و دوباره یادم اومد چطور نفس میکشن لیام به سمت زین رفت و با خنده گفت: "شات د فاک اپ مالیک "
زود از روی تخت بلند شدم و گوشه ی اتاق وایسادم .
لیام رو به زین کرد و گفت :" برو پایین منم الان میام "
زین با خنده بهم اشاره کرد و به لیام گفت :" دختره رو به فاک نده!رحم کن! "

لیام با مشت زد تو شکم زین و از اتاق بیرونش کرد بلند گفت:"الان میام خودتو به فاک میدم مالیک"
من از خجالت سرمو پایین انداخته بودم که سنگینی نگاه لیام رو روم حس کردم و سرمو بالا اوردم.

لیام:"واقعا میخوای موقعی که شلوارمو عوض میکنم اینجا وایسی؟"
زود از اتاق خارج شدم صدای خنده ی لیام از پشت در اومد.کنار در وایستادم.اون از نظر قیافه و هیکل فوق العادس ولی اخلاقش... یاد لحظه ای افتادم که نفس هاش به گردنم میخوردن و بی اختیار لبخند زدم.

لیام:"چی شده؟ کیفت کوکه!"
لیام با یه تی شرت سفید وشلوار تنگ توسی جلوم ایستاده بود.
خودمو جمع و جور کردم و جواب دادم:"چیزی نیست اقای پین "
لیام برگشت و به سمت پله ها رفت منم دنبالش راه افتادم و به سمت زین که روی مبل ولو شده بود و قهوه اشو میخورد رفتیم.

لیام حوله ای که دستش بود رو داد بهم و گفت:"یه قهوه برای من بیار"

د.ا.ن راوی

زین:"جدیده؟"
لیام:"اره از امروز کارشو شروع کرده"
زین:"تو همه ی خدمتکاراتو روز اول کارشون به فاک میدی "
لیام اول خندید و بعد جواب داد
لیام:"من به فاکش ندادم مالیک!!!"

اینو گفت و به دنی که داشت قهوه اش رو میاورد نگاه کرد و گفت:"البته فکر بدی هم نیست"
دنی قهوه رو روی میز گذاشت لیام ازش تشکر کرد و به دنی گفت:"امشب اینجا پارتی هست غذا و ...اماده کنین "

صداشو آروم تر کرد و گفت:"یه دست لباس تو اتاقم توی کمد سمت راست هست اونو بپوش و خوب به خودت برس"
دنی:"بله اقای پین "

دنی اینو گفت و از اونها دور شد و برای دادن خبر پارتی پیش اشلی و ریتا که تو اتاق بودن رفت
زین رو به لیام کرد و گفت:"چیشد؟مگه دیروز نمیگفتی حوصله ی پارتی رو نداری؟"

لیام فقط نیشخند زد.

___________________________________
خب ؟ اینم از پارت جدید ! چطور بود؟
کامنت گذاشتن و امتیاز دادن (☆) یادتون نره 😏
فنفیکشن رو به دوستاتون هم معرفی کنید ؛)

SerVanT (+18)Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin