نایل یه پسر 19 ساله که سال دوم دانشگاه هست قبل از اومدن به انگلیس توی دانشگاه اولستر (ایرلند شمالی)مشغول به تحصیل بوده و حالا بخاطر نمره های بالایی که داشته {الکی مثلا} به دانشگاه/کالج کینگ(انگلستان.لندن) بورس شده.
********
نایل:-نایل
صدای پدر از توی حال میومد،درحالی که صداش داشت کم کم نزدیک میشد دستگیره در تکون خورد و در باز شد،یکم شوکه شدم و بعد جیغ کشیدم و پشت دیوار قایم شدم،پدرمم چون توی اون وضعیت منو دید جا خورد،و صداشو صاف کرد.-نایل تو باید زودتر از اینا از خواب بیدار میشدی و بهتره ک زود تر لباسهاتو تنت کنی چون حالم از اون شیتی که به تنت وصله داره بهم میخوره.😢
از اتاق بیرون رفت و در و پشت سرش محکم بست تو آینه یه نگاه به خودم انداختم و دیدم پدرم واقعا حق داره بگه ک یه شیت بهم وصله،از اون بدتر هیکل بد فرمم بود که خودمم با دیدنش حالم بد میشد. البته ک من کل زندگیم و صرف درس خوندنم میکنم ولی آدمایی هستن ک هم درس میخونن و هم اندام خوبی دارن. ولی من توی این مورد شانس نداشتم . وسط فکر و خیال بودم ک در باز شد و برادم گرگ (greg ) وارد اتاق شد.
-اون هیکل چیزیم داره که تو آینه نگاهش میکنی؟
چرا باید اندام منو مسخره میکرد درحالی که خودش چیزی بهتر از این نبود. در کل بیخیال بحث کردن شدم و دوتا دستم و گذاشتم روی قسمت جلو مو برگشتم سمتش.
-میشه بری بیرون؟میخوام لباسامو بپوشم.
-نه.
-برو بیرون.
با عصبانیت گفتم.
-پدر گفت تورم با خودمم ببرم بیرون یا اینکه خودمم بیرون نرم.داشت با کلمه پدر روی مخ من راه میرفت.
-حرفهایی که اون عوضی میزنه به من هیچ ارتباطی نداره،پس برو بیرون،دیگه ام بدون در زدن تو اتاق من نیا.
چون زیادی عصبی شده بودم دستم و بردم بالا و همه چیز ریخت بیرون.
-اوه،نایل میبینم ک روش کار کردی؟فک کنم الان دیگه بتونی یه دختر و راضی کنی.
با این حرفاش داشت عصبیم میکرد ولی چون کمتر از دو ساعت به پرواز مونده بود بیخیال حرفاش شدم و لباسامو تنم کردم. گرگ تا فرودگاه رسوندم و توی هواپیما با دیدن یه فیلم و یکم خواب رسیدم به مقصد.
قرار بود از اونجا برادر دوست گرگ بیاد دنبالم و فقط میدونم که اونم توی همون دانشگاه درس میخونه.
YOU ARE READING
Mystery Of His Eyes (Narry)
Fanfictionداستان از اون جایی شروع شد که دوتا چشم سبز رو به روم قرار گرفت،و من بدون توجه به شخصی که صاحب اون چشما بود خودمو بهشون سپردم و متوجه تغییرات زندگیم نشدم.