چمدونم و تحویل گرفتم و از پله ها پایین اومدم پایین.اونطور ک گرگ از برادر دوستش تعریف این بود که اسمش هریه و قد نسبتا بلندی داره؛و من باید دنبال همچین آدمی توی فرودگاه به این بزرگی میگشتم. از کنار هر آدم نسبتا بلند و جوونی که رد میشدم میپرسیدم که اسمش هری هست یا نه!
تقریبا از 80-90 تا پسر جوون پرسیدم ولی هیچ کدوم هری نبودن. البته اون وسطا وقتی از یه پسر پرسیدم اسمت هری هست یا نه یکی از پشت زد رو شونم و گفت که اسمش هریه ولی اون تقریبا یه پیر مرد 70 و خورده ای ساله بود. بیخیال پیدا کردن هری به این شکل شدم برای همین یه استراحت کوچیک به خودم دادم و روی صندلی انتظار نشستم.
یه پسر جوون با یه مقوای کوچیک دستش که روش اسم یه فردی و نوشته بود کنارم نشست و اون اسم شباهت زیادی به اسم من داشت ولی اسم من نبود؛ (Nail horun )برگشت سمتم و یکم به موهای بلوندم نگاه کرد و بعد چشماش و ریز کرد و تو چشام خیره شد.
-تو،نیل هورانی؟
از گفت کلمه نیل خندم گرفت ولی خودم و کنترل کردم و گفتم:
من نایل هستم،نایل هوران و اون اسمی که روی اون مقوا نوشتی کاملا غلطه.-چه فرقی داره نیل و نایل جفتش یکیه،پس اگه تو نیلی بگو من کیم؟
شروع کردم به خندیدن و بین خنده هام
-تو هری هستی،درسته دیگه؟
سرشو به علامت تایید تکون داد و با لبخند از جاش بلد شد.
-من چمدونتو میارم،توام کولت و بیار.قبل از اینکه ممانعت کنم دسته چمدون و گرفت و رفت و من با دهن نیمه باز آروم گفتم
-خودم میارمشیکم ازم دور شد و فهمید من هنوز سر جام نشستم.
برگشت سمتم
-نیل،اگه میخوای کل روز و اینجا بمونی بشین سرجات.از جام بلند شدم و پشت سرش راه افتادم،از پشت به طور کامل براندازش کردم؛شلوار جین تنگ مشکی و تی شرت سفید نازک موهای بلند قهوه ای فر خورده و دستای تتو شده،که البته همه چیز توش پیدا می شد.
BẠN ĐANG ĐỌC
Mystery Of His Eyes (Narry)
Fanfictionداستان از اون جایی شروع شد که دوتا چشم سبز رو به روم قرار گرفت،و من بدون توجه به شخصی که صاحب اون چشما بود خودمو بهشون سپردم و متوجه تغییرات زندگیم نشدم.