Chapter 2

509 62 0
                                    

چمدونم و تحویل گرفتم و از پله ها پایین اومدم پایین.اونطور ک گرگ از برادر دوستش تعریف این بود که اسمش هریه و قد نسبتا بلندی داره؛و من باید دنبال همچین آدمی توی فرودگاه به این بزرگی میگشتم. از کنار هر آدم نسبتا بلند و جوونی که رد میشدم میپرسیدم که اسمش هری هست یا نه!
تقریبا از 80-90 تا پسر جوون پرسیدم ولی هیچ کدوم هری نبودن. البته اون وسطا وقتی از یه پسر پرسیدم اسمت هری هست یا نه یکی از پشت زد رو شونم و گفت که اسمش هریه ولی اون تقریبا یه پیر مرد 70 و خورده ای ساله بود. بیخیال پیدا کردن هری به این شکل شدم برای همین یه استراحت کوچیک به خودم دادم و روی صندلی انتظار نشستم.
یه پسر جوون با یه مقوای کوچیک دستش که روش اسم یه فردی و نوشته بود کنارم نشست و اون اسم شباهت زیادی به اسم من داشت ولی اسم من نبود؛ (Nail horun )

برگشت سمتم و یکم به موهای بلوندم نگاه کرد و بعد چشماش و ریز کرد و تو چشام خیره شد.

-تو،نیل هورانی؟
از گفت کلمه نیل خندم گرفت ولی خودم و کنترل کردم و گفتم:
من نایل هستم،نایل هوران و اون اسمی که روی اون مقوا نوشتی کاملا غلطه.

-چه فرقی داره نیل و نایل جفتش یکیه،پس اگه تو نیلی بگو من کیم؟

شروع کردم به خندیدن و بین خنده هام

-تو هری هستی،درسته دیگه؟

سرشو به علامت تایید تکون داد و با لبخند از جاش بلد شد.
-من چمدونتو میارم،توام کولت و بیار.

قبل از اینکه ممانعت کنم دسته چمدون و گرفت و رفت و من با دهن نیمه باز آروم گفتم
-خودم میارمش

یکم ازم دور شد و فهمید من هنوز سر جام نشستم.
برگشت سمتم
-نیل،اگه میخوای کل روز و اینجا بمونی بشین سرجات.

از جام بلند شدم و پشت سرش راه افتادم،از پشت به طور کامل براندازش کردم؛شلوار جین تنگ مشکی و تی شرت سفید نازک موهای بلند قهوه ای فر خورده و دستای تتو شده،که البته همه چیز توش پیدا می شد.

Mystery Of His Eyes (Narry)Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt