Chapter 7

385 57 6
                                    


تو دلم داشتم دعا میکردم که اونقدرا هم ترسناک نباشه،تقریبا بعد چند دقیقه فیلم شروع شد،هری خیلی راحت روی کاناپه لم داده بود و با ریموت بازی میکرد و هی از دستش میفتاد زمین و منم به مرز سکته میرسیدم و 6 متر میپریدم هوا.
بهم نزدیک تر شد،فک کردم میخواد اذیت کنه ولی فقط نگام کرد موهای بلندشم ریخته بود روی صورتش و یاد دختره تو چاه افتادم،دست زدم به سرش ببینم خودشه یا نه،دیدم خودش بعد موهاشو زد کنار

-میشه بخوابم رو پات؟

تو دلم یه سکته ناقص و رد کردم

-آره ولی اگه میخوای بخوابی خواموشش کن.

سرشو گذاشت روی پامو به سمت تلوزیون چرخید.

-آخه کی میتونه وقتی این فیلم پخش میشه بخوابه.

با این حرفش یکم خیالم راحت شد و بخاطر اینکه روی پام خوابیده بود هم از ترسم کمتر شده بود ولی همچنان با دیدن صحنه های فیلم قفسه سینم به شدت بالا و پایین میرفت.
تقریبا کلی از فیلم گذشته بود که کنترل از دست هری افتاد و همزمان با اون دختر موبلد از صفحه تلوزیو خارج شد.

از ترس زیاد شروع کردم به جیغ و فریاد کردن و از جام پریدم و به سمت پله ها دیودم ولی یه لحظه فکر کردم الان دختره از بالا میاد به سمتم برا همین به سمت آشپزخونه رفتم و همچنان داد میزدم توی دویدنم دیدم هری پخش زمین شده فکر میکنم وقتی پریدم اونم از کاناپه به پایین پرت شده بوده ولی بهش توجه نکردم و نشستم زیر میز غذا خوری و چشمامو بستم و گوشامو با دوتا دستم به شدت فشار میدادم،که نتونم صدای فیلم و بشنوم.نمی دونم ولی احساس میکنم نا خوداگاه اشک از چشمام خارج شد و روی گونه هام حرکت کرد.

بعد چند دقیقه هیچ صدایی نمیومد جز یه صدا که اسم منو صدا میزد و نزدیک میشد،یه لحظه احساس کردم یه چیزی بهم برخورد کرد.بعد دستامو گرفت و از گوشام جدا کرد.
-چشاتو باز کن.

نتونستم بازشون کنم.دوبار گفت

-بازکن منم هری.

با دستام صورتشو لمس کردم،یه عالمه مو جلوی صورتشو گرفته بود.از ترس جیغ زدم و اومد بلند شدم که سرم خورد زیر میز و پخش زمین شدم،ناخوداگاه چشمام باز شد و یه آدم با لباس سفید و موهای بهم ریخته بالا سرم دیدم.

Mystery Of His Eyes (Narry)Where stories live. Discover now