برای چند ثانیه چیزی توی تاریکی نمیدیدم و هیچ صدایی از هری در نمیومد. مثل اینکه منتظر بود تا چشماش به تاریکی عادت کنه.
-هری؟
هیچ صدایی نیومد و فقط احساس کردم که پتو از روی بدنم به پائین کشیده شد.
لباش به گوشم برخورد کرد.-مگه نگفتی میخوای بدونی؟میخوام بهت نشون بدم،قبلا هم بهت گفتم,نمیتونی بزنی زیرش.
حس عجیبی پیدا کردم شاید یکم ترس و یکم نگرانی از اینکه چ اتفاقی قراره بیوفته، خم شد و صدای باز شدن زیپ چیزی اومد و بعد صدایی که از به هم خوردن بوت هاش به وجود اومده بود.
-نایل قبلنم گفتم که تو خیلی خوبی،و میخوام دوباره تکرارش کنم،تو واقعا خوبی.
دستش سمت دکمه های پیرهنم رفت و بازشون کرد و بعد لبه شلوارم و گرفت و پایین آورد {شت} همه حرکاتش آروم بود و برخورد دستش با بدنم باعث میشد از درون داغ بشم و قفسه سینم به شدت بالا و پایین بره این تنها حسی بود که اون لحظه داشتم.
روی تخت نشست و صدا افتادن چیزی روی زمین اومد،پاهاشو بالا آورد و روی پاهام نشست.
-هری!میخوای چیکار کنی؟
بزور از بین لبام این کلمه هارو بیرون دادم.
دستشو کنار صورتم گذاشت و با شستش روی لبم کشید و این کارش باعث شد آروم بشم.
-نترس،کاری نمیکنم که بدت بیاد.
همونطور که با شستش صورتم و نوازش میکرد با دست دیگش تی شرتشو از سرش خارج کرد.
بدنشم مثل دستش خالکوبی داشت و باعث شده بود جذاب بودنشون بیشتر به رخ بکشه.
لباش و روی چشمام گذاشت و بوسید.
-اونا واقعا ارزشمندن،تو اقیانوس و برای خودت داری.
لبش و روی لبم گذاشت و کمی فشار داد و زبونشو از بین لبهام داخل کرد بدنش رو به بدنم چسبوند و همزمان با اون دستشو بین موهام فرو کرد و آروم کشید لبهاش طعم نعنا میداد و بخاطر این احساس خوبی بهم دست میداد،لبام و چندبار آروم بوسید و سرشو توی گردنم فرو کرد و گاز آرومی از گردنم گرفت که باعث شد ناخودآگاه از ته گلوم صدای ناله خارج بشه و با زبون یه دایره روی گردنم کشید و آروم مکیدش و احساس کردم از درون خالی شدم سرمو توی بالش فشار دادم.
-نیل،دوس...
حرفشو قطع کرد و اون بین هیچ چیزی برام اهمیت نداشت با انگشتش نوک سینمو فشار داد که دوباره آه بلند تری کشیدم که باعث شد هری بهم نگاه کنه و بهم لبخند بزنه،از قفسه سینه تا لبه باکسر ام و بوسید و لبه باکسر م رو پایین کشید و بوسید و گاز گرفت و باعث شد تا شکمم و به داخل بدم ولی خیلی زود تموم شد هری کنارم روی تخت خوابید.
-هری!
با ناله اسمشو صدا زدم دستاشو دورم حلقه کرد و منو به سمت خودش کشید.
-زوده،خیلی زوده دلم نمیخواد الان بهت دست بزنم نیل باید یکم بگذره،دلم نمیخواد اذیت بشی.
سفت شده بودم و درد عجیبی توی قسمت پایین تنم پیچیده بود دستشو از روی باکسر آروم حرکت میداد و باعث شده بود و سرم و توی قفسه سینش فرو کنم دستشو به بالا و پایین حرکت میداد صدای ناله هام رو میشنیدم و هیچ خجالتی نسبت بهش نداشتم دستشو پایین تر برد و با انگشت هاش آروم فشار میداد دلم میخواست بهش بگم محکم تر اینکارو انجام بده ولی توان باز کردن دهنم و نداشتم. کم کم خودش فشار دستشو بیشتر کرد و این کارش باعث شد صدای ناله های من بلند تر بشه.
-عزیزم،آروم باش.
با صدای کمی کنار گوشم حرف میزد و دستشو همچنان از روی باکسر حرکت میداد.
دست دیگش رو توی موهام فرو کرد و آروم نوازش کرد،و بعد چونمو بالا کشید و لبش و به لبم وصل کرد و دستشو به داخل باکسر م برد.دستشو آروم حرکت میداد و با زبون توی دهنم فرو میکرد. لبم رو میمکید و این باعث شده بود صدای ناله هام کم بشه .
دستشو از توی باکسر م در آورد و لبش رو به سختی ام لبم جدا کرد.
-نیل،دوست دارم.
با این حرفش برای چند لحظه مغزم از کار کردن ایستاد و قبلم به سرعت تپید.
-توام بگو!بگو که توام دوستم داری؟بگو!
من خب من میتونم بگم واقعا هری رو دوست دارم اما نمیدونم این حس درسته یا نه اون کسیه که من و به حسی رسونده که تا بحال تجربه نکرده بودم و فک میکنم دوست داشتنش کار درستیه.
-نیل،بگو!
-دوست دارم.
صدام میلرزید ولی بعد شنیدن حرفم هری شروع کرد به خندیدن.
_______________________________________
3 تا چپتر دیگه برای گذاشتن دارم -_____-
YOU ARE READING
Mystery Of His Eyes (Narry)
Fanfictionداستان از اون جایی شروع شد که دوتا چشم سبز رو به روم قرار گرفت،و من بدون توجه به شخصی که صاحب اون چشما بود خودمو بهشون سپردم و متوجه تغییرات زندگیم نشدم.