Chapter 25

396 64 5
                                    


به کمک هری و لیام لباسامو پوشیدم و به پیشنهاد لیام رفتیم توی حیاط و به اجبار و بدون کمک تقریبا 3-2 دور حیاطو چرخیدم و این درحالی بود که نمیتونستم تعادل خودمو حفظ کنم و چندبار به مرز افتادن روی زمین رسیدم و دستای لیام بود که از این اتفاق جلوگیری میکرد،بالاخره لیام رضایت داد و نشستم روی صندلی و خودش پخش زمین شد.

چند دقیقه ای سکوت بینمون جریان داشت و لیام شکننده ی این سکوت شد.

-هی،برای امشب برنامه ی خاصی ندارید؟

به دستش تکیه داده بود و با هیجان به چهره من و هری خیره شده بود و این مثل این بود که برنامه ی خاصی داره.

-نه نداریم،ولی تو انگار داری؟

هری به خونسرد ترین حالت ممکن درحالی که داشت موز میخورد گفت.

-آره،یه جورایی،می تونیم بریم پارتی لویی.

اسم پارتی حالم و بد میکرد و مطمئنا این توی چهرم به خوبی دیده میشد.

-نه،پارتی نه لیم.

هری مخالف این داستان بود و با قاطعیت حرف میزد انگار اونم از خاطره ای که از پارتی زین داشت میترسید.

-چرا نه؟؟

لیام سرجاش نشست و با علامت سوال خاص توی صورتش گنگ نگاه کرد.

-چون نه چون دلم نمیخواد یکی دیگه مثه زین کار اشتباهی بکنه و من برای جبران اون کار اشتباه تری رو انجام بدم.

هر با عصبانیت حرف میزد و سریع از جاش بلند شد و صندلی منو چرخوند و با سرعت به سمت ساختمون خونه برد.

-هر،لیام...

هری نمیذاشت حرفی بزنم و به محض باز شدن دهنم میگفت ساکت.

صدای لیام که از دور نزدیک میشد و میشنیدم.

-هی هری،بابا زین امشب نمیاد اصلا اگرم بیاد من اونجام و جرات نداره به کسی چیزی بگه.

وارد اتاق شدیم و هری عصبانیتش رو رو من خالی کرد و بدون کمک منو از روی صندلی بلند کرد و روی تخت گذاشت البته پرت کرد.

-اون نباشه،10 نفر دیگه مثله اون توی این پارتی لعنتی هستن،چرا راه دوری بریم خود لویی.

لیام دست به سینه وایستاد.

-اون ده نفری که گفتی شامل منو و تو و لویی و زین میشن و ما 4 تا دوستیم و خودتم خوب میدونی که تو و لو تاپ نیستید البته اگه چیزی تغییر نکرده باشه و اون 6 نفر هم پارتنرهای خودشون و دارن.
_______________________________________
میخوام بیخیال رای و نظر و بقیه چیزا بشم،میخوام بنویسم چون خودمم دوست دارم بدونم تهش چی میشه! :| 
هنوز هیچ تصمیمی نگرفتم ک چجوری تمومش کنم؟نمیدونم اصلا میتونم تمومش کنم یا نه؟!ولی در کل امیدوارم بتونم!^____^

Mystery Of His Eyes (Narry)Where stories live. Discover now