روبه روی ورودی کافه وایساده بودم.ضربان قلبمو توی دهنم حس میکردم.
چند تا نفس عمیق کشیدم...چشمامو بستم و رفتم تو...از زیر چشمم یه نگاه به صندلیا انداختم.یه دختر و پسر...سه تا دختر و یه مرد تقریبا چهل ساله...خب این که نیست مطمئنن هست؟
همونطور که میرفتم تو اتاق تا لباسمو عوض کنم بهش اس دادم.
_کجایی😕؟؟؟
+اممم ساری لاو ولی یه مشکل کوچیک پیش اومده من تا پنج مین دیگه اونجامپوووووففف اینم از این.با قیافه ی اویزون اماده شدم و رفتم تا سفارشارو تحویل بدم.
نیم ساعت گذشته بود ولی هنوز کسی نیومده بود.کافه خیلی خلوت بود.روی یکی از صندلیا نشسته بودم و از بیکاری تعداد خط های روی چوبو میشمردم و هندفری تو گوشم بود.
اشتون یکم اونور تر نشسته بود و غر غر میکرد چون حوصلش سر رفته بود میخواستم درکمال احترام بهش بگم خفه شه که با باز شدن در حرفم تو دلم موند.
استایلز اومد توی کافه و تا منو دید یه لبخند بزرگ زد و اومد روبه روم نشست.شال سبز رنگ سرشو یکم داد بالا و گفت:اوووف ببخشید پنج مین شد نیم ساعت...
با چشمای گرد نگاش میکردم.حرکاتشو درک نمیکردم...به هیچ وجه...
_اممم ببخشید ولی منظورت چیه؟پنج مین؟نیم ساعت چی؟
چشماشو چرخوند ولی بازم یه لبخند مهربون زد و گفت : میشه گوشیتو بهم بدی؟ولی باهامه حس میکنم یه بچم پیشش.یه حس باحاله...مثه اینکههههه وای خدای من مامیم اینجاس پس من امنیت کاملو دارم.این حسو دقیقا وقتی با نایل مچ منو زینو موقع بوسیدن گرفتن هم داشتم...(هزای من*-*)
هندفریمو جدا کردم و گوشیمو دادم بهش.وقتی سرش تو گوشیم بود هنوزم همون لبخندو داشت.یکم باهاش ور رفت و گذاشتش جلوم.
بهش نگاه کردم دیدم تو صفحه ی تکستامه.همون صفحه ی چت اون ناشناسه!!
_ینی...ینی...ینی تو...
+درسته پینو من همونم...واو گادا امکان ندارهههههه.
_استایلز...
+خب هریو ترجیح میدم
لبخند زد ولی این اصلا بامزه نیست..._تو تمام این مدت داشتی باهام بازی میکردی...
صدام درنمیومد.
+خب فاک البته که نه...منتظر زل زدم تو چشماش تا حرف بزنه
+باشه باشه توضیح میدم اونجوری نگام نکن...ببین خب این ایده ی لو بود...لو فک میکرد که زین از تو خوشش میاد ولی نمیخواد قبول کنه و فک میکردیم یه حس متقابله...برا همین من اینجوری وارد شد تا بفهمم توام از زین خوشت میاد یا نه...
_اوه...سرشو تکون داد و بازم همون لبخند...
_خبببب این چه نفعی برای شما داشت؟
یکم عصبی خندید و دستشو بین موهاش کشید
+خب میدونی...زین این چند ماه یکم زیادی بچ شده بود بعد ما...ینی من...میدونستم بالاخره یکی میاد تو زندگیش و ادمش میکنه...میدونی چی میگم؟
سرشو با تردید تکون دادم_ینی از من استفاده کردین تا...
+یه مین زبون به اون دهنت بگیر تا گهمو بخورم...
اوپس!!
_ببخشید خب...چشماشو چرخوند
+داشتم میگفتم...من از همون اول میدیدم تو یه جوری زینو نگاه میکنی...یا زیر چشمی دیدش میزنی یا اممم صب کن...هنوزم اون عکسی که قایمکی ازش گرفتیو داری؟
حس کردم قرمز شدم..._خب بقیش...
+بقیش که...من میدیدم زینم همچین به تو بی میل نیست و به لویی گفتم اول گفت نه و اشتباه میکنی و این چیزا ولی انقد رو مخش رفتم تا باور کرد.ولی راجب زین مطمئن نبودیم که لو این پیشنهادو داد.من بهت اس میدادم و تو بعضی وقتا بامن از یکی میگفتی که ما شک نداشتیم اون زینه..._شما که...از چیزایی که بهت گفتم چیزی نگفتین گفتین؟
سرشو با خنده تکون داد.
+نه نه نه خیالت راحت باشه...+بعدش که از تو مطمئن شدم رفتیم سراغ زین.ولی لامصب دهن باز نمیکرد.انقد که مجبور شدیم مستش کنیم تا حرف بزنه...انقد چیز ریختیم تو حلقش که هنگ اور کرده بود و لویی میزد تو گوشش تا بیدار بمونه و حرف بزنه...
_چیزی گفت؟
نیشخند زد و تکیه داد به صندلیش
+بع...اقارو...مارو دست کم گرفتی؟
صداشو اروم کرد و با مهربونی گفت:البته که اعتراف کرد...نمیتونستم جلوی لبخند بزرگمو بگیرم. نگاش کردم و موهامو از ذوق چنگ زدم.
با ذوق بچگونه دستاشو کوبید بهم و جیغ زد.
+وعععععع شما خیلی کیوتینننننننخندیدم و اروم گفتم:هیسسسس...اروم...
خم شد رو میز و با یه لحن بامزه و بچگونه گفت:میدونی چیه...
_نه چیه؟
+من شیپتون میکنم...دوباره خندیدم.نظرم کاملا راجبش عوض شد اون خیلی دوس داشتنیه
با خنده گفتم:مرسی
سرشو با اطمینان تکون داد که گوشیش روی میز ویبره رفت.
+ببخشید...گوشیشو جواب داد.
+چیشده لوبر؟
+واقعا؟!!!!!
+اوکی الان میام
+اوهوم تو راهم...میبینمتگوشیشو گذاشت تو جیبش.
+لویی بود.خب...من باید برم لاو...کاری نداری؟
سرمو تکون دادم_نه مرسی
پاشد و همونطور که موهاشو مرتب میکرد گفت:اها راستی...هروقت به کمک نیاز داشتی روم حساب کن...یه لبخند بزرگ زدم.
_حتما...مرسی
چشمک زد و پول میزو گذاشت و رفت بیرون از کافه.خب...راستش اونجور که فکر میکردم نگذشت و نبود ولی بجاش فهمیدم هری اونقدام که فک میکردم بد نیست...
از سر میز بلند شدم و خودمو واسه یهعذرخواهی بلند بالا اماده کردم که تماممدت میز اشغال بود و سر کارم نبودم ولی خب درباره ی اولی هری پول میزو داد دیگه...
گوشیم توی جیبم لرزید...
ناشناس:برگرد سر کارت کیوتی و بجای من از رئیست عذرخواهی کن که میزو اشغال کردیم...خب شاید دیگه باید اسمشو بجای ناشناس هری سیو کنم...
بعله بعله هری بود کاپ کیک^.^
پسر به این دوست داشتنی...کلا همشون خیلی خوبن😻
عاشقتونم و مرسی که فن فیک منو میخونین*-*
YOU ARE READING
Fucking School[complete]
Fanfiction+لی من...من متاسفم _متاسفی؟؟؟زین تو میفهمی چی داری میگی...تو و اون دوتا دوست گیت زندگی منو نابود کردین...از اینجا گمشو +باشه قبوله ولی صبر کن فقط یه سوال میپرسم و اگه جوابش منفی باشه واسه همیشه میرم...تو...منو هنوز دوس داری؟؟؟ _نه +نه؟ _نه زین سرشو...