حس کردم یکی توی بغلم تکون خورد.اول فک کردم خواب میبینم ولی وقتی یکی تو بغلم سه بار پشت سرهم گفت "او مای گاد او مای گاد او مای گاد" یادم اومد دیشب لیام پیشم بود.
یکم ازم فاصله گرفت ولی بلند نشد.خب این چیز خوبیه نه؟
زیر چشمی حرکاتشو دنبال میکردم.
اول یکم شوکه بنظر میومد.
بعد یکم قرمز شد...
یه لبخند گوگولی و کوچیک زد...
الانم که پنج دقس دستشو گذاشته زیر سرش و زل زده به من.سعی کردم طبیعی رفتار کنم.خمیازه کشیدم و چشمامو مالیدم.
یکی از چشمامو باز کردم و اروم گفتم:صب بخیر کیوتی.فاک صدام در نمیاد چرا...
قرمز شد و سرشو انداخت پایین.نمونه ی بارز گوجه!
+صب...صب بخیر
دستامو بردم بالا و بدنمو کشیدم.
-هممممم دیشب خوب خوابیدی
+خب تختت نرم و راحت و خوب بود پس...اره.لبخند زدم.
_خوبه...
سرشو تکون داد و تایید کرد.هردومون با لبخند زل زده بودیم به همدیگه و چیزی نمیگفتیم.
و من دوسش داشتم...(موقعیتشونو)ارامشی که توی وجودش جاریه حتی منو هم اروم میکنه...و من میتونستم اروم تر شم اگه اون موضوع کوفتی همش تو ذهنم نبود...
همینطور اون صدا که همش میگه "ادامه بده مالیک از بودنش لذت ببر چون وقتی بهش بگی دیگه باهات نمیمونه"
خب من خیلی دوس دارم داد بزنم"فاک یو اون هیچوقت ترکم نمیکنه"
میدونم خیلی مطمئن حرف میزنم ولی...من احساساتشو توی چشماش میبینم.اون دوسم داره و همینطور بهم اعتماد داره...
+زین...زیننن...اهمممم زینننن
فاک حواسم کجاس!
_اوه ببخشید حواسم نبود...
+معلومهبا انگشتاش بازی میکرد و معلوم بود هول شده.
کشیدمش توی بغلم.بازومو گذاشتم زیر سرش و اون یکی دستمو دور کمرش حلقه کردم.(تصور کنین😍)صورتشو توی سینم پنهان کرد و نفس عمیق کشید.
_لیام...چیزی میخوای بگی؟
سرشو به تکون داد.
_نه؟+خب راستش من نه...ولی انگار...تو میخوای بگی...
_من؟؟؟
+اره...خب راستش تو مثه یه کتاب بازی...
عصبی خندید و خودشو تو بغلم جمع کرد._کتاب باز؟
+اوهوم...
_و این کتاب باز الان چی میگه؟
+خب...میگه تو میخوای یه چیزی بگی ولی نمیگی...عالی شد!مرسی...
بین خندم گفتم:نه تو اشتباه میکنی...
اروم گفت:هیییی من الان گفتم تو مثه چی هستی؟!
_اوکی اوکی مچمو گرفتی...تو درست فهمیدی.+خب کی میخوای بهم بگی؟
_هروقت...اماده باشم؟
لبخند زد و به چشمام نگاه کرد.
+درکت میکنم و تا اون موقع منتظر میمونم...
_مرسی...
![](https://img.wattpad.com/cover/75110880-288-k376644.jpg)
YOU ARE READING
Fucking School[complete]
Fanfiction+لی من...من متاسفم _متاسفی؟؟؟زین تو میفهمی چی داری میگی...تو و اون دوتا دوست گیت زندگی منو نابود کردین...از اینجا گمشو +باشه قبوله ولی صبر کن فقط یه سوال میپرسم و اگه جوابش منفی باشه واسه همیشه میرم...تو...منو هنوز دوس داری؟؟؟ _نه +نه؟ _نه زین سرشو...