Chapter 9

1.4K 120 16
                                    

از نظر مورين يه بمب اتمی خورده بود وسط عمارت و خونه از هم پاچيده بود اما از نظر هری اونجا كاملا برای برگذاری يه جشن باشكوه آماده بود.

حالا مورین به این فکر میکرد که چجوری باید اون مهمونی و بدتر از اون لباس مسخره ای که باید میپوشید رو تحمل کنه؛ اون از این لوس بازیا متنفر بود ولی خب امیدوار بود که بخاطرش پول خوبی بگیره، اين تنها چيزی بود كه باعث ميشد عمارت و همه افرادی كه توشن رو به آتيش نكشه.

جشن امشب بود و مورين برای اولين بار تو يه جشن مثل اين شركت ميكرد و اون ازش هيچ تصوری بجز به فاک رفتن يكی از شب های زندگيش نداشت. روی تخت نشسته و به آينه خیره بود.

"خااااک تو سرت، شبيه عن شدی"

مورين به قيافه ميكاپ شده اش گفت و به خودش دهن كجی كرد. يادش اومد كه چجوری داشت خودش رو كنترل ميكرد تا گردن مردی كه داشت موهاش رو اتو ميكشيد نشكنه يا انگشت های زنی كه داشت براش خط چشم ميكشید رو نَكَنه. تو حال خودش بود که در باز شد و اون خیاط با لباسی كه براش دوخته بود وارد اتاق شد. مورین سرش رو آورد بالا و با نگاه وحشيش به خياط خیره شد.

"مگه اینجا طويله است كه سرتو مثل خر ميندازی پایین ميای تو؟!؟"

خياط از ترس به خودش لرزيد، لباس و كفش رو گذاشت روی تخت و مثل باد رفت. مورين با حالت مرگ به لباس نگاه كرد؛ تو اون لحظه حاضر بود بیخیال پول بشه و بره دنبال زندگيش اما بدبختانه پول رو گرفته بود. از روی ناچاری بلند شد و لباس رو پوشيد ولی وقتی تلاشش برای بستن زيپ لباس بی نتیجه موند با همون كفش‌های پاشنه ١٥ سانتی به ميز آرايش لگد زد.

"فاک بهت هری استايلز، فااااااک"

روی صندلی كوچيک جلوی ميز نشست و سعی كرد عصبانيتش رو كنترل كنه. در اتاقش دوباره بی هوا باز شد و مورين اولين چيزی كه اومد توی دستش رو برداشت تا پرت كنه سمت كسی كه عين گاو اومده بود تو اما با ديدن كسي كه چند وقت پيش با ضرباتش اونو فلج كرده بود بی حركت موند، ولی بعد دوباره توی جلد خودش رفت.

"چی ميخوای؟"

"هری منو فرستاد دنبالت، مثل اينكه خيلی طولش دادی"

اون با يه نيشخند گفت.

"بره به درک... خودش و اين لباس تخمی با زيپ تخمی ترش"

اون پسر از طرز حرف زدن مورين خندید و اومد تو و در رو بست.

"بذار منم شانسمو با اين زيپ به قول تو تخمی امتحان كنم"

مورين بلند شد وايساد و پشتش رو كرد به اون، از توی آينه به پسر نگاه كرد که بدون هيچ هوس يا شيطنتی زيپ رو بست و لحظه آخر روی شونه مورين رو بوسيد و نزديک گوشش گفت:

"به تلافی دفعه قبل، يک يک مساوی"

مورين از تو آينه بهش نيشخند زد و همراهش به طرف طبقه پايين رفت. به بالای پله‌ها كه رسيدن جمعيتی که تو سالن بود همه برنگشتن سمت اونا؛ آخه تو كدوم واقعيتی توی اين شلوغی همه برميگردن و بالای پله‌ها رو نگاه ميكنن. مورين هلک و هلک از پله‌ها اومد پايين و دنبال اون پسر رفت پيش رئیس جمهور که با ديدن مورين چشماش از تعجب گرد شد. نه بخاطر موضوع مسخره‌ای که تو همه داستان‌ها هست یعنی شباهت مورين به يه فرشته آسمونی، بلكه بخاطر ديدن يه دختر گستاخ تقريبا لات كه با تمام چيزهای مجلل و زرق و برق دار دشمنه با اين سر و شكل واقعا جای تعجب داره.

Sniper | CompleteWhere stories live. Discover now