Chapter 50

1K 93 12
                                    

روز دهم _ ساعت ٤:٢١ صبح _ مقره فرماندهي

با تكون هايه شديد كه زيرش احساس كرد تقريبا هوشيار شد....دستاشو تكون داد و چشم بند رو از چشمش برداشت.....هنوز تاثيراته ارامبخش توي بدنش بود....روي ساعد هاش تكيه كرد و كمرش از تخت فاصله گرفت.....

"وات د فاك پيري؟؟ صد دفه نگفتم عينه سگاي ولگرد اين اطراف نپلك "
مورين با بد خلقي و عصبانيت، پاچه ژنرال رو كه با لگد زدن به پايه هاي تخت، اونو از خواب بيدار كرده بود گرفت

"پاشو يه ماموريته اضطراري اتفاق افتاده...."لعب" ديده شده "
مورين باز سرش رو روي بالشتش گذاشت و چشم بندشو كشيد روي چشماش

" لعب!!؟؟ لعب چه فاكيه؟!؟ "

" پاشو حاضر شو....لعب همون ادميه كه توي ٥ تا ماموريتي كه تو اين ده روز رفتي منتظره شكارش بودي؟ "
مورين نيم خيز شد و چشم بند رو كند

" تك تيراندازشون؟!؟؟ "
ژنرال سرش رو تكون داد و از چادر خارج شد
مورين هنوز كمي گيج ميزد...بعد از گذشتنه تنها دو روز براي خوابيدن مجبور شد از خواب اور و ارامبخش استفاده كنه و جد و اباده پرزيدنت رو فوش بده
از جاش بلند شد و بوت هاشو پاش كرد....شلواره نظاميش پاش بود پس فقط كته نظاميش رو برداشت و كلاه كاپدارش هم روي سرش گذاشت....سلاح هاشو جا سازي كرد و كيفه اسنايپرش رو گرف دستش

از چادر خارج شد هوا هنوز روشن نشده و خواب هم هنوز كامل از زيره پاك هاي مورين بيرون نرفته بود.
توي اردوگاه هرج و مرج بود و هر كس از يه وري ميدوييد سمته ديگه....گروهباني كه روزه اول توسطه مورين توي جت اشو لاش شده و بود و مورين الان ديگه ميدونست اون فل هست اومد سمتش

"هي قهرمان...."
مورين به سمته فل برگشت ولي ذهنش رفت به سمته روزي كه استيونز اونو همين طوري صدا كرد بعد از اينكه نيمه شب توي خيابون مفصل از نوكر هاي پدرش كتك خورده بود....
يه نفسه عميق كشيد و شرو كرد راه رفتن و فل هم پشتش راه اومد

"ديگه منو اين شكلي صدا نكن"

"چرا؟؟!؟تو براي همه اين سربازا قهرماني...اونا دارن كوچه هارو تخليه ميكنن در حالي كه خيالشون از دور و اطرافشون راحته و اين فقط بخاطره تو.....حالا ديگه اين اعرابن كه روي زمين فلج شدن...."

مورين سرش رو تكون داد و سوار وانته نظامي شد و بقيه سرباز ها پشته وانت نشستن....
از توي داشبرد نقشه منطقه رو دراورد

" عمليات كجاس؟!! "
از راننده پرسيد و اونم با انگشت محدوده عمليات رو نشون داد

" منو اينجا پياده كن "
مورين دستش رو گذاشت روي يه منطقه ديگه و راننده سرش رو تكون داد.....پنج مين بعد ماشين ايستاد و مورين پياده شد و فل هم با يه سرباز پياده شدن.....
صداي تانك و انفجار و مسلسل و تيراندازي كله منطقه رو پوشش داده بود.فل يكم دورو برو نگاه كرد

Sniper | CompleteTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang