Chapter 25

1.1K 106 43
                                    

به دختري كه لبه تخت نشسته و پیراهن اونو تنش كرده بود نگاه كرد. روي تخت نشست و مورين متوجهش شد ولي عكس العملي نشون نداد. نور خوشيد چشم هاي سياهشو اگآزار ميداد اما اون با لجاجت نميخواست جاشو تغير بده تا از آفتاب دور باشه.

"ديشب چطور بود؟!؟"

صداي "اون" حواسشو از عصاب خوردش دور كرد.

"جوري ميگي چطور بود انگار يه سكس 5-6 ساعته تو استخر داشتيم!! چطور ميخواست باشه، تخمي... مثل بقيه شب ها"

"اون" روی تخت جابه جا شد و چونه ته ريش دارش رو خاروند.

"تو نمیتونی از عمارت خارج بشي، اما ميتوني سرگرمي هاي ديگه ای داشته باشي"

مورين چرخيد و پاهاشو روی تخت گذاشت و منتظر نگاش كرد.

"درک و دراگو يه هفتس كه غذا نخوردن"

مورين با شنيدن اسم سگ هاي پليد مورد علاقش چشم هاش برقي زد، اما اين زياد هم نميتونست سرگرم كننده باشه؛ پس چشم هاي مورين بازهم خاموش شد و برگشت به حالت اولش و پاهاشو از تخت آويزون كرد.

"ميدوني كه قرار نيست درست بشي؟"

"غرورم از بين رفته"

"بايد به خودت زمان بدي"

"فايده اي نداره"

"ميتونم كمكت كنم زودتر وحشتت رو شكست بدي"

"به كمک كسي نياز ندارم. من مديون كسي نميشم"

"كمک نه، اينو فقط يه... یه چيزي بدون كه برات قابل قبوله..."

مورين سرش رو چرخوند و از گوشه چشم نگاش كرد و "اون" فهميد كه نظر مورين رو جلب كرده.

"برو اتاقت و لباساتو بپوش، تو حياط پشتي كنار قفس سگا منتظرتم"

مورين سرش رو تكون داد و از روی تخت بلند شد و به سمت در رفت.

"نميخواي اونو پس بدي!؟"

"اون" به پبراهنش كه تن مورين بود اشاره كرد.

"نه"

مورين گفت و از اتاق خارج شد.

****

سگ ها با ديدن مورين شروع كردن به پارس كردن و خودشون رو به قفس ميكوبوندن. مورين لبخند زد و رفت نزديكشون، دكمه روی ديوار رو زد و اونا پريدن بيرون و خودشون رو به پاهاي مورين مالوندن.

"نخورنت"

"اون" به كنايه به مورين گفت.

"تا تو هستي اونا به من كاري ندارن"

"اوه، اين يه تهديد بود؟!؟"

"نه فقط جهت اطلاع گفتم"

مورين وايساد و رو بهش گفت.

"خب قرار چيكار كنيم؟!!"

"قرار ملاقاتي باشي"

"اون" گفت و راه افتاد سمت خوابگاه محافظا، مورين دنبالش راه افتاد و سگ هام دنبال مورين ميرفتن.

اونا وارد خوابگاه شدن و از اونجا رفتن سمت زيرزمين، اونجا تاريک و نمور بود. بوي نم ميومد و گرد و خاک تو هوا پخش بود. مورين چشم هاشو ريز كرده بود تا بتونه ببينه و تنها صدايي كه شنيده ميشد صداي نفس هاي آبداره سگ ها بود. اونا كنار پاهاي مورين راه ميرفتن و دقيق بودن. "اون" جلوي يه در فلزي وايساد، بازش كرد و برق رو روشن كرد. در رو كامل باز كرد و جلوش وايساد و به مورين نگاه كرد.

مورين لب هاشو روي هم فشار داد و جلو رفت تا به در رسيد و وارد شد. نور ديديش رو کور كرد و كمي طول كشيد تا برگرده. نفسش تو سينه خاموش شد وقتي به اون دوتا موجود پليد نگاه كرد و تمام لحظات دردناک تحقير شدن،دبي هويت شدن و ضعيف بودنش جلوی چشماش تداعي شد. خواست برگرده عقب اما "اون" دستش رو گرفت.

"انتقام... چيزيه كه بهش نياز داري"

مورين چشم هاشو روي هم فشار داد و سرش رو تكون داد. بيدار شدن ببر زخمي درونش رو حس ميكرد. بدنش داغ شده بود و عطش انتقام داشت. قدم ديگه اي به جلو برداشت و قدم هاي بعدي رو هم پشتش...

Sniper | CompleteHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin