Chapter 29

1K 102 20
                                    

ماشين وايساد و مورين پياده شد و در رو براي هري باز كرد. به محض پياده شدن هري فلش دوربين ها بود كه روي هري افتاد و مورين سعي ميكرد با سر پايين هري رو سريع از اونجا ببره، هري تازه متوجه ظاهر جديد مورين شد و با ديدنش، از تيپ جديدش جا خورد. سورمه اي واقعا بهش ميومد و جوري كه موهاي طلايي بلندش كه بالا سرش بسته بود موقع راه رفتنش تكون ميخوردن واقعا جذاب بود اما قصد نداشت كه اينو به خودش بگه، هري واقعا از ابهت اون لذت ميبرد، يه جورايي يه حسه غرور مضاعف كنارش داشت. راه افتاد و مورين هم بهش رسيد و پشتش راه ميرفت هري به اسلحه مورين كه كنار رونش بسته بود اشاره كرد.

"ميدوني كه جلو در بايد همه اينا رو تحويل بدي"

"آره ولي فكرشم نكن بدون اونا جايي برم"

جلوي در هري وارد شد و مورين مشغول خلع سلاح كردن خودش بود و بعد تازه بازرسي بدني شروع شد و هري به قيافه حرصي مورين نگاه كرد و لبخند زد. جوري كه اين دختر مشكلي نداره كسي لمسش كنه اما وقتي ميخوان بازرسي بدني بكننش دلش ميخواد دست هاي اونا رو بُكُنه تو صورتشون و از اون طرف سرشون دربياره.

دو تا مرد هيكلي پشت هري وايسادن و وظيفه همراهي هري به سالني كه ملاقات اونجا بود رو داشتن. مورين هم داخل شد و به محض ورود حس بدي روي بدنش غلتيد و ميتونست مسموميت هوا رو حس كنه. غريزش هشدار يه ترس قديمي رو ميداد و اين تنها چيزي بود كه ميتونست مورين رو به لرزه بندازه. توي كاخ هم حتي چند تا عكاس و خبرنگار بودن كه هري بدون توجه به اونا به راهش ادامه ميداد.

از پله ها بالا رفتن و از راهروهاي بلند گذشتن، اونجا مثل پادگان بود، همه مسلح بودن و لباس های یکسان پوشيده بودن و خيلي غلط هاي ديگه. كلي در مزخرف اونجا بود و معلوم نبود رئیس جمهور كجاي اون كاخ فاكينگ بزرگ زندگي ميكرد. بالاخره جلو يه در بزرگ هري ايستاد و يكي از اون مردها در رو براي هري باز كرد و اون رفت داخل اما اون يكي مرد مانع ورود مورين شد.دهري برگشت و ب مورين نگاه كرد؛

"اينجا منتظر باش"

مورين كه تمام مدت حس بدي داشت و تجربش ثابت ميكرد كه هميشه اين حسش درسته مچ دست هري رو كه داشت ميرفت گرفت و هري برگشت بهش نگاه كرد.

"ساعت آلارم من دستته؟!!"

"اينجا جام امنه، نگران چيزي نباش"

اما وقتي چشم هاي لجباز مورين رو ديد دست ديگه اش كه ساعت داشت رو بالا آورد.

"آره همراهمه"

مورين دست هري رو ول كرد و در بسته شد، اون ميدونست كه باید از اونجا بدور بشه و به يه قبرستون ديگه كه بقيه محافظ ها اونجا منتظر ميموندن بره، اما از جاش تكون نخورد و قصدم نداشت تكون بخوره. يكي از اون مردها به سمت مورين اومد.

"تو بايد بري طبقه پايين"

مورين با خشم به اون مرد نگاه كرد.

"من محافظ شخصي نوه رئيس جمهورم و همين كه قبول كردم باهاش تو نرم خيلي رعايت كردم، پس حالا دهنتو ببند و سرت تو كار خودت باشه"

"اينجا قوانين خودش رو داره، تو نميتوني اينجا وايسي"

مورين ميخواست بره سمت اون مرد سمج عوضي كه صداي رئیس جمهور متوقفش كرد:

"بزاريد بمونه"

مورين برگشت سمتش و با كينه به اون پيرمرد اتو كشيده نگاه كرد كه كلي محافظ و چندتا آدم پوشه به دست پشت سرش وايساده بودن و مورين تونست بين اون محافظ ها مردش رو ببينه اما "اون" اصلا به مورين نگاه نكرد.

"خوبه كه ميبينم سر پا شدي. هري خيلي نگران بود"

مورين چيزي نگفت و پرزيدنت كه سكوت سنگين مورين رو ديد از كنارش رد شد و وارد همون اتاق شد و به غير از "اون" و يكي ديگه از محافظاش و اون آدم هاي پوشه به دست، بقيه پشت در ايستادن.

نميدونست چقدر گذشته اما حدس ميزد بيشتر از سه ساعت شده و اون همچنان مصرانه پشت اون در سفيد بلند كه روش حكاكي هاي مزخرف شده بود وايساده بود. بالاخره در باز شد و رئيس جمهور از اتاق اومد بيرون و بعد از اينكه به همراه محافظاش از اتاق دور شد در اتاق رو باز گذاشتن و مورين تو اتاق سركشي كرد و چشماش هري رو شكار كرد اما... كمي چشم هاشو ريز كرد و به فردي كه كنار هري وايساده بود نگاه كرد. نيم رخ اون مرد... همون موهاي جو گندمي كوتاه، همون ريش پرفسوري، همون صورت كشيده و همون اندام لاغر و قد بلند. خون تو رگ هاي مورين يخ زد و ديگه چيزي نميديد. دندوناش از لرزش بدنش بهم ميخورد. هري رو ديد كه جلو مرد وايساد و داشت باهاش حرف ميزد. بقيه افراد تو اتاق داشتن از در ديگه اي خارج ميشدن و مورين فهميد كه اين در مخصوص رئيس جمهوره و هري هم از همينجا اومد و اون دوتا دارن كجا ميرن.

هري نبايد با اون باشه...اون اينجا...اينجا چي ميخواد...

Sniper | CompleteWhere stories live. Discover now