Chapter 11

1.3K 123 8
                                    

تقریبا دو ماه و نیم از شروع کار مورین میگذشت و دیگه تمام محافظ ها و حتی خدمه هم متوجه شده بودن ک نباید باهاش کاری داشته باشن. اما مورین دیگه احتمالا دیوانه شده بود؛ هری از صبح تا عصر شرکت بود و مورین مثل مترسک پشت در اتاقش وایمیستاد و وقتی که هری برمیگشت خونه میرفت توی اتاقش و مورین بازم مترسک بود. اون همش با خودش تکرار میکرد
"من وقتی بمیرم قطعا فشار قبر ندارم".

امروز یکشنبه بود و هری طبق عادتش به باشگاه اسب سواری ميرفت. مورین هم تو آشپزخونه مشغول خوردن قهوه تلخش بود، اون حتی با غذاهاش هم سر جنگ داشت، خوردن قهوه تلخ مثل خوردن زهر میموند.

همه تو عمارت مشغول یه کاری بودن که صدای فریاد هری همه رو متوقف کرد.

"امکان نداره، فهمیدی؟ امکان نداره... هرچقدر باهاتون مدارا کردم دیگه کافیه؛ منو قاطی بازی کثیفتون نکنید"

صدای فریاد هری انقدر بلند بود که همه رو متعجب کرد و بعد از قطع شدن صداش، صدای شکستگی و کوبیده شدن اجسام به در و دیوار بلند شد.

مورین به خوردن قهوش ادامه داد اما بعد از مدتی سنگینی چندتا نگاه رو روی خودش حس کرد و سرش رو بالا آورد.

"ها؟ چتونه عین جغد زل زدید به من؟؟"

"نمیخوای بری ببینی چشه؟"

مورین به استیونز نگاه کرد.

"مگه من مامانشم یا دوس دخترش؟؟؟ به من چه!"

مورین بازم سرشو انداخت پایین اما سنگینی اون نگاه ها کم نشد.

"چتونه مثل تلسکوپ زل زدید به من؟؟"

کسی چیزی نگفت. مورین نفسش رو با عصبانیت داد بیرون و فنجونش رو کوبید رو میز و راه افتاد سمت اتاق هری.

"فاک به همتون حرومی ها"

در اتاق هری رو بی هوا باز کرد و با دیدن اتاق به هم ریخته و داغونش لبخند زد.

"چیه باز آمپر چسبوندی؟؟؟"

"اصلا حوصلتو ندارم، برو بیرون"

"منم حوصلتو ندارم، حوصله هیچ عنی رو ندارم اما مجبورم تحمل کنم. تو هم اگه میخوای کسی کاری به کارت نداشته باشه انقدر سر و صدا نکن"

مورین از اتاق خارج شد و در رو محکم کوبید به هم و یه نفس عمیق کشید.

هری روی تختش نشست و سرش رو بین دستاش گرفت. هنوز نمیخواست باور کنه که اون برای پدربزرگش فقط یه وسیله واسه جلب توجه ئه، نمیتونست اینو قبول کنه.

"کریستوف کوئین قطب داروی ایالاته، اگه بتونی نظر دخترش رو جلب کنی و باهاش ازدواج کنی این میتونه یه امتیاز عالی واسه انتخاباته دوره بعد باشه... فردا باهاش یه ملاقات دارم، یه میتینگ خانوادگی و تو حتما باید بیای"

Sniper | CompleteHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin