Chapter 34

1K 100 34
                                    

هري از درون به خودش ميپيچيد و همش به اين فكر ميكرد كه چرا مورين با كسي كه خيلي كم باهاش ديدار داشته و كم ميشناستش انقدر راحته، حداقل راحت تر از وقتي كه با هريه.

مورين روي تخت اين طرف و اون طرف ميشد و سعي داشت بخوابه اما خوب ميدونست كه وقتي چشماش اسير زندان خواب بشه چه چيزهايي انتظارش رو ميكشه. تمام اون دردها و زجرهايي كه بخاطر تيره قلبي استفان متحملشون شده بود، كابوس هاي قديميش با تركيبي از وحشت هاي جديدش. اين حتما خواب دلچسبي ميشه. روي تخت سيخ نشست، نياز داشت كه خودش ذو خسته تر كنه. از اتاق خارج شد و به سمته سالن ورزشي رفت.

با ديدن "اون" كه فقط يه شلوار گرم كن پاش بود و داشت به كيسه بوكس ضربه ميزد و پشتش به در بود آروم جلو رفت و دست مشت شده اش رو بلند كرد و به سمته سرش برد، ميخواست ببينه كه "اون" چقدر ميتونه سريع باشه. به محض نزديک شدن دستش به سر "اون"، برگشت و دست مورين رو گرفت و نيشخند زد.

"هيچ وقت..."

مورين از خودشيفتگي "اون" حرصش در اومد و مشت ديگه اش رو آورد بالا و "اون" هم دفعش كرد. كمي به سمت وسط سالن حركت كردن تا به دستگاه ها برخورد نداشته باشن.

"تو سريع بودي اما نه به اندازه من."

مورين با خودخواهي گفت و پاكاد كشيد روی سر "اون" ((پاكاد يعني پا بلند كردن به سمت سر، يه فن تكواندو)). اون جاخالي داد و پاش رو آورد تو صورت مورين. مورين ساعد دستاش رو جلوی صورتش عمود كرد و ضربه " اون" به دست هاي مورين خورد. مورين سريع دستاش رو باز كرد و يه مشت به سمت سينه "اون" زد. "اون" مشت مورين رو گرفت و كشيدش سمت خودش.

"يادم بده."

مورين در حالي كه به چشم هاي "اون" نگاه ميكرد گفت.

"چي رو؟"

"اون" آروم كنار گوش مورين زمزمه كرد.

"فني كه باهاش فلجم كردي."

مورين گفت و مشت زد به سينه "اون"، خنديد و شونه هاي مورين رو گرفت و اون رو از خودش فاصله داد.

"من يادت ميدم اما تو چي به من ميدي؟!؟"

"اوووم بذار فكر كنم...بنظرم هيچي گزينه خوبيه."

مورين با پرويي گفت و زل زد به چشماش.

"كه هيچي...هوم...خوبه همينم كافيه."

"ما ديوونه ايم."

مورين گفت و خنديد.

"خب لباست رو در بيار و پشتتو بكن به من."

"اون" گفت و منتظر وايساد.

"مطمئن باشم كه براي آموزش ديگه، نه؟"

"هي من اگه ميخواستم كاري بكنم نياز نبود به خودت بگم درش بياري."

"اون" با غرور گفت و نيشخند پليدي زد. مورين چشماش رو چرخوند و بلوزش رو درآورد و پشت بهش وايساد و ثانيه اي بعد بدن خيس و داغ "اون" بهش چسبيد.

"زود باش فقط پنج دقيقه وقت داري تا قبل از اينكه غرايزم بيدار بشن."

مورين با بدجنسي گفت و هشدار داد.

"اون" انگشت هاش رو تو انگشت هاي مورين قفل كرد و دست مورين رو آورد بالا و به سمت خارج بدن بازش كرد. دستذو گذاشت زير بازوی مورين.

"نقطه اتصال دوتا ماهيچه به هم جاييكه بايد بهش ضربه بزني. اين باعث اختلال در اعصاب متصل به ماهيچه ها ميشه و ماهيچه رو از كار ميندازه يا عملكردش رو كاهش ميده."

همين جور كه توضيح ميداد دوتا انگشت وسط و اشارش رو روي قسمت هاي مورد نظر ميذاشت.

هري پشت ميزش نشسته بود و سرش رو بين دستاش گرفته بود. واقعا گيج شده بود. ديگه خسته شده بود و دلش فقط يه زندگي معمولي به دور از هر سياست و شهرت و حتي ثروت ميخواست. كار هاي مورين، همه حرف هاش، همه عكس العملاش مستقيم روي قلب هري تاثير ميذاشتن و از اونجايي كه مورين يه نوع هري آزاري تو وجودش داشت تمام اين ها تاثيرش روی قلب هري فقط سوراخ كردنش بود.

از يه طرف مورين از يه طرف هم كار هاي پدربزرگش كه هميشه بايد فكر میكرد ببينه چجوري از زيرشون در بره. و جالب كه جديدا آخر همه چيز به مورين يه ربطي داشت و الان هم با خانواده مورين درگیر شده بود. هري بايد حتما با مورين صحبت میکرد و اين نياز به حرف زدن توي وجودش بيداد ميكرد.

از اتاقش خارج شد و به سمت اتاق مورين رفت. در زد اما وقتي جوابي نشنيد آروم در رو باز كرد و بازم اتاق خالي براش زبون درازي كرد. در رو بست و بهش تكيه داد.

"الان يعني بايد دنبالش بگردم؟"

هري با خودش زمزمه كرد و با شنيدن صداي خنده هاي مورين به انتهای سالن رفت. وقتي مورين رو با اون وضع آويزون از كول اون پسر آشغال ديد تک تک سلول هاي بدنش داشتن آتيش ميگرفتن. جوري كه اونا همديگه رو لمس ميكردن استخون هاي هري رو خورد ميكرد. سريع از اونجا فاصله گرفت و به اتاقش پناه برد.

"من ديگه نبايد به اون دختر فكر كنم، من ديگه نبايد بهش فكر كنم."

هري زمزمه ميكرد و ميدونست اين حرفش زياد دوام نمياره اما بايد خودش رو مجبور كنه.

Sniper | CompleteWhere stories live. Discover now