Chapter 1

3.6K 154 17
                                    

" يه چيزو بهت ميگم ، اينجا ظالمانه س ، يه دنياى ظالمانه "

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

" يه چيزو بهت ميگم ، اينجا ظالمانه س ، يه دنياى ظالمانه "

➳➳➳

[ از ديد انجل ]

بارون به شدت روی زمین خیابونهای خالی و ساکتى که من داشتم با بیشترین سرعتی که در توانم بود برای نجات زندگیم توشون میدویدم ، مي باريد.
پهلوی زخمیم رو محکم با دستم نگه داشته بودم، مرتب روش فشار وارد میکردم تا خون متوقف بشه.صدای نفسهای سنگینم و قلب تپنده‌ م تنها صداهایی بودن که میشد شنید - البته همراه با صدای پاشیدن آب که هربار در اثر تماس پای عریانم با زمین خیس شنیده میشد.

کسی از فاصله خیلی دور فریاد زد: "لعنتی" . که با انعکاس صدای بلند صاعقه در آسمان خاکستری و با نورهای ترسناک رعد و برق همراه شد.

من از شدت غافلگیری پریدم و به سرعت به سمت گوشه ای در سمت چپم رفتم و پشتمو به دیوار آجری تکیه دادم. پاهام میسوختن ، همینطور زخمم. داشتم یخ میزدم چون بلوز نازکم پاره پاره شده بود.

به آرامی شروع به دم و بازدم نفس هام کردم تا شاید کمی آروم بشم ، اگر میخواستم اون مردهارو پشت سر بذارم و از اینجا خارج بشم باید آرامشمو حفظ میکردم و واضح فکر میکردم. کاری که نمیتونستم الان انجام بدم ، حداقل نه در این شرایطی که توش قرار داشتم..

"لعنت بهت"

در حالي كه سرمو عقب بردم گفتم.

وقت زيادي نداشتم. صداي پاهاشون از جايي كه من بودم شنيده ميشد يعني ازم فاصله زيادي نداشتن و معنيش اينه كه اونا قرار بود منو بگيرن. من نميتونستم بزارم اين اتفاق بيوفته! من نبايد كارم مثل همه اون دخترا تموم شه.
نه! نه! نه! من نميزارم.

"آنجل. از اونجا بيا بيرون"

يه نفر صدامو با ريتم خاصي صدا كرد و من چشمامو بستم و بلوزمو تو مشتم گرفتم.
اونا نزديك تر از اون چيزي كه من فكر ميكردم بودن و اين منو ميترسوند. من بايد الان خيلي مراقب باشم.
آدماي الكساندر آدمايي نبودن كه بخواي باهاشون در بيوفتي. اونا باهوش و قوي بودن.

NudeWhere stories live. Discover now