Chpater 25

1.6K 95 20
                                    

"رویا ها اغلب عمیق تر هستند وقتی دیوانه وار به نظر می آیند."

یک هفته بعد...

اخرین تکه لباس رو هم در کیفم گذاشتم و زیپ رو با دقت بستم و مطمئن شدم که کیف بستس . نگاهی به ساندرا که تو گوشه اتاق بود انداختم ک اخم کرده بود.

"من الان چه غلطی باید تو کل این هفته بکنم ؟" اون گفت وقتی دستاش تو هوا بود. لبخند زدم و چمدونمو رو زمین گذاشتم. اون داره دراماتیک میشه مثل همیشه.

"تو هر کاری قبلا انجام میدی رو میکنی .تو میدونی که من همیشه اینجا نیستم." بهش یاداوری کردم .

فقط دو ماه دیگه ، این اندازه ایه که من باید صبر کنم و بعد اون همه چی دیگه تموم میشه . احساس کردم کسی وارد اتاق شد و دیدم زینه که کنار در ایستاده و لبخند میزنه.

"آماده ای ؟من اومدم چمدونتو بردارم .آقای استایلز توی ماشین منتظرته" اون بهم خبر داد و چمدونمو برداشت و از اتاق خارج شد.

من به ساندرا دست تکون دادم که باز اخم کرده بود و دنبال زین راه افتادم .هری داخل ماشین نشسته بود و به گوشیش نگاه میکرد و اخم کرده بود . دستامو به هم مالیدم و رفتم توی ماشین و کنار هری نشستم ، اون سرشو بالا اورد و بهم نگاه کرد ، لبخند زد و گوشیشو تو جیبش گذاشت.

"خب ،آماده ای ؟" اون حین اینکه زین وارد ماشین شد پرسید .سرمو بهش تکون دادم.

"آره"

"تا حالا با هواپیما مسافرت رفتی؟" اون پرسید وقتی داشت یکم بلوزشو مرتب میکرد.

"نه ، نرفتم." بهش گفتم و اون سرشو تکون داد قبل اینکه نگاهشو از من بگیره. من حالاعم نفهمیدم چرا دارم باهاش میرم وقتی ازش پرسیدم گفت که نمیتونه منو یه هفته تنها بزاره چون بهم اعتماد نمیکنه ولی به نظرم بیشتر از اینه .

نه اینکه زیاد اهمیت بدم . دارم میرم نیویورک ، حالاعم نمیتونم باور کنم . من تا حالا خارج از کشور نرفتم و دربارش خیلی هیجان زدم ، هری هر کاری میخاد میتونه بکنه من اهمیت نمیدم.

الکساندر دیشب بهم زنگ زد و مطمئن شد که من طوری رفتار میکنم که باید بکنم . اون میخاد هری بهم اعتماد کنه ولی من چه طور این کارو میخام بکنم وقتی به خودمم نمیتونم اعتماد کنم ؟!

وقتی به فرودگاه رسیدیم ، دوربین ها و پاپارازی هارو دیدم که جلوی در بودن . چشام گرد شد و به هری نگاه کردم که قیافه ای جدی داشت . زین ماشینو دقیقا کنار اونا پارک کرد و پیاده شد تا درو باز کنه و هری پیاده شد و اونا به سمت هری دوییدن . وات د فاک ؟ از وقتی که اومدم اینجا تا حالا اینقد پاپارازی دور هری ندیده بودم و یهویی اینا ظاهر شدن ؟

آب دهنمو قورت دادم و از ماشین بیرون اومدم و سرمو پایین انداختم . یه دستی رو روی کمرم احساس کردم و هریو دیدم که داره بین اون دوربین ها منو به طرف در راهنمایی میکنه. دستمو روی صورتم گذاشتم تا نزارم ازم عکسی بگیرن . وقتی که وارد شدیم دو تا بادیگارد کنارمون اومدن.

NudeWhere stories live. Discover now