Chapter 13

1.6K 133 61
                                    

[ اون مثل یک دورگه بود تلفیقی از یک مرد که نمیتونه خودش رو قبول کنه ]

➳➳➳

[ از ديد انجلینا ]

اگه بگم همونطوری که انتظار داشتم بود ، دروغ گفتم فکر میکردم که فقط چند نفر اونجا باشن نه اینکه کل محله لعنتی . حدود صد نفر اینجا بودن و من مطمئنم که بازم میان

همه لباسای گرونی پوشيده بودن و ثروتمند به نظر میرسیدن. خانما لباس های زیبای بلند پوشیده بودن و موهاشن به طرز فوق العادهای ارایش شده بود ارایش صورتشون اونا رو مثل الهه ها نشون میداد.

موسیقی کلاسیکی که هری انتخاب کرده بود پخش میشد اما نمیشد درست شنیدش تنها صدایی که شنیده میشد صدای زمزمه مهمونا و جام هایی که بهم میخوردن همراه با قهقه بود.

می تونستم ساندرا رو که اون طرف اتاق که با لبخند واقعی به مهمونا شامپاین و شراب تعارف میکرد ببینم و صادقانه بگم نمیتونم بفهمم اون چجوری این کارو میکنه
از طرف دیگه من تو گوشه تاریک اتاق تنها ایستاده بودم و به بقیه نگاه میکردم میترسیدم که از منفذ کوچیک خودم بیرون بیام و بهشون نزدیک بشم.

میدونستم که اخرش باید این کارو انجام بدم ولی فقط به بودن این همه ادم دورم عادت نداشتم و فکر کنم این باعث شد من استرس بگیرم
هری حواسش به همه چی بود ومطمئن شده بود مهموناش همه چی در اختیار دارن ولی خودش هنوز نیومده بود.

قبل از اینکه مهمونا بیان رفت بالا تو اتاقش و هنوز پایین نیومده بود. ساندرا می گفت که می خواد یک ورود خاص داشته باشه . خودنما!
نفس عمیق کشیدم و لباسم رو مرتب کردم.

"انجلینا اینجا چیکار می کنی ! برو به مهمونا برس ." صدای ساندرار بود سرمو برگردوندم سمتش تا به چهره عصبیش نگاه کنم اون کی اومد اینجا؟

لبامو باز کردم تا چیزی بگم که دستش رو گرفت روبروم و جلوم روگرفت

"حرف نزن فقط برو." اینو گفت و وارد اشپزخونه شد.

سرم رو تکون دادم و بعد از یک نفس عمیق از سایه ای که توش قایم شده بودم بیرون اومدم و راهم رو بین جمعیت باز کردم , لبخند الکی زدم و سعی کردم تا حدی که میتونم مودب باشم.

دور سالن راه میرفتم و به مهمونا نوشیدنی تعارف می کردم تا مطمعن بشم که همه یکی دارن. بعضی از مهمونا حتی بهم نگاهم نکردن فقط چند نفرشون مودبانه بهم لبخند زدن. ساندرا که دوباره بیرون اومده بود بهم نزدیک شد و کنارم ایستاد.

NudeWhere stories live. Discover now